سه روایت نامعتبر از معتبرترین ترانه سیاسی دهه ۳۰ وجود دارد؛ مرا ببوس. مرا ببوس را حسن گلنراقی یکبار خواند و همین اجرا، بسیار معروف شد.
خانم ژاله در نقش زنی درد کشیده بعد از آنکه همسر خیانتکارش را کشت، زمانی که در حال دستگیری است در لحظه وداع با دخترش برای او میخواند: «مرا ببوس/ برای آخرین بار». صدای پروانه به جای او در فیلم «اتهام»، ساخته سیامک یاسمی، به گوش میرسد.
او به این چند بیت در میان توفانها میرسد و دست دختر را رها میکند. چند بیتی که اگر نبود، میشد روایتی که میگویند، حیدر رقابی، شعر مرا ببوس را برای عشقی ناکام سروده است، باور کرد؛ عشقی که گویا جایی از زندگی، حیدر رقابی را تنها گذاشت. البته کمتر کسی است که حالا بعد از شصتوچند سال این تصویر را از فیلمی نهچندان معروف بهیاد داشته باشد؛ آنچه به یادها مانده بیشتر صدایی نهچندان صاف و اجرایی تمرینی است که خواننده آن کسی نبود جز حسن گلنراقی.
در میان توفان همپیمان با قایقرانها
گذشته از جان باید بگذشت از توفانها
به نیمهشبها دارم با یارم پیمانها
که بر فروزم آتشها در کوهستانها
شب سیه سفر کنم، ز تیره ره گذر کنم
نگر توای گل من، سرشک غم به دامن، برای من میفکن
لحن سوزناک گلنراقی دومین روایت مربوط به این شعر را بر سر زبانها انداخت؛ که سرهنگ عزتالله سیامک در شب اعدامش در ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳ این تصنیف را برای دخترش سروده است؛ تصنیفی که با وجود مدارک تاریخی، یکی از مرموزترین تصنیفهای عاشقانه در موسیقی معاصر ایران است؛ تصنیفی که نه فقط شعرش که مهمترین اجرایش روایتهای متعددی دارد. داستانهایی که دستمایه مقالهها و فیلمهای داستانی و مستندی شدند که نتوانستند پاسخ درستی به واقعیت این تصنیف بدهند.
روایت یک؛ سرهنگ سیامک
عزتالله سیامک یکی از ۱۰ نفری بود که شب ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳ به بند تیربارانیهای لشکر ۲ زرهی منتقل شد. او یکی از افسرانی بود که در سال ۱۳۲۳ همراه با عبدالصمد کامبخشفر و خسرو روزبه، سازمان نظامی حزب توده و گروه افسران را تشکیل دادند؛ گروهی که تا زمان دستگیری در مرداد ۱۳۳۳، کمتر کسی میدانست ترورهای زیادی زیر سایه درجههای نظامیشان انجام دادهاند. اما دستگیری اتفاقی یکی از افسران باعث شد تا این تشکیلات بسیار منظم و کاملا محرمانه لو برود و درنهایت اعضای سازمان نظامی حزبتوده دستگیر و بعد از چند جلسه دادگاه، محکوم به اعدام شوند.
به ۹ نفر از اعضای این سازمان به همراه مرتضی کیوان، شاعر و منتقد، در شب ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳ ابلاغ شد که صبح فردا را نمیبینند. مرتضی کیوان که تازهعروسش، پوری سلطانی و خواهر و مادرش را ۳-۲ روز قبل برای آخرینبار دیده بود، تنها فرد غیرنظامی این گروه محسوب میشد. برخی منابع میگویند سرهنگ سیامک آن شب تصنیف مراببوس را بهعنوان یادگاری برای دخترش سرود و زمانی که پیکرش را به خانوادهاش دادند، متن شعر بر کاغذی در میان وسایلش بود. برخی دیگر میگویند که این شعر را سرهنگ مبشری از سوی سرهنگ سیامک نوشته است. هرچند که سالها بعد مدارک تاریخی از انتشار این شعر در مجموعه شعر حیدر رقابی به اسم «آسمان اشک»، نشان داد که این شعر نمیتواند آخرین وداع پدری با دخترش باشد.
روایت دوم؛ عشقی ناکام
حیدر رقابی متخلص به «هاله»، بیشتر از آنکه با شعرهایش معروف باشد با فعالیتهای سیاسیاش در دهه ۳۰ شناخته شده است. شوهرخاله او، حاج حسن شمشیری بود؛ صاحب چلوکبابی معروف بازار که از یاران دکتر مصدق و از حامیان مالی جبهه ملی به حساب میآمد. رقابی در «چلوکبابی شمشیری» دخلدار بود. او آنقدر به شوهرخالهاش ارادت داشت که بعد از مرگ نیز در کنار او در آرامگاه خانوادگی شمشیری دفن شد؛ همان آرامگاهی که به خواست حاج حسن، خانه آخر جهان پهلوان تختی هم شد. مادر رقابی هم دخترعموی بیژن ترقی بود.
چند سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، روزی در سال ۱۳۳۶، کمال مستجابالدعوه در برنامه «شما و رادیو» اعلام کرد که قرار است تصنیفی پخش کنند که در یک محفل خصوصی اجرا شده و از آنجا که سبک و جذابیت خاصی دارد تصمیم گرفتهاند آن را با شنوندگانشان شریک شوند. نام خواننده ترانه مستعار بود. اجرای آن با واکنش مثبت شنوندگان رادیو روبهرو شد؛ شنوندگانی که باور داشتند این شعر درعین آن که رویهای عاشقانه دارد، اما رگههایی از مبارزات سیاسی را در خود پنهان کرده و احتمالا شاعرش از یاران جنبش ملی یا سایر گروههای سیاسی است.همین ناشناسبودن خواننده و شاعر، این شائبه را بهوجود آورد که احتمالا شاعرش یکی از اعدامیهای معروف است و افسانه سرهنگ سیامک را بر سر زبانها انداخت.
چندی بعد عبدالرحیم جعفری، مدیر نشر امیرکبیر اعلام کرد که این شعر پیش از کودتا در سال ۱۳۲۹ در مجموعه شعری از حیدر رقابی منتشر شده است. او تأکید داشت که رقابی این شعر را برای عشقی ناکام سروده است. براساس چیزی که در دانشنامه ایرانیکا آمده رقابی دختری را دوست داشت و او در حال عزیمت به خارج از کشور بود. او شب آخر و در آخرین وداع این شعر را برایش سرود و دختر رفت. رقابی در فرودگاه به مجید وفادار زنگ زد و این شعر را برای او خواند و مجید وفادار برای این شعر آهنگی ساخت. البته با وجود این روایت، نمیتوان منکر شد بعضی از ابیات این شعر، آنچنان رنگ و بوی سیاسی دارد که کمتر کسی میتواند آن را کاملا سرودهای قبل از کودتا بداند. بخصوص آنجا که میخواند.
در آخرین نگاهش، نگاه بیگناهش.
سرود واپسین سروده بود.
بین که من از این پس دل در راه دیگر دارم.
به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم
به صبح روشن باید از آن دل بردارم.
که عهد خونین با صبحی
روشنتر دارم…ها
مرا ببوس
این بوسه وداع
بوی خون میدهد.
روایت سوم؛ پسر بلورفروش
فقط شعر این تصنیف نبود که محل مناقشه شد. ماجرای اجرای حسن گلنراقی براساس آهنگی از مجید وفادارهم روایتهای متعددی دارد. در اینکه این اجرای اصلی بوده و استودیویی نیست شکی وجود ندارد. اما اینکه چرا حسن گلنراقی آن را در استودیو اجرا نکرده موضوعی است که داستانهای زیادی به همراه داشت.
حسن گلنراقی، پسر یکی از بلورفروشان و عتیقهفروشان بازار بود. او هیچوقت خوانندهای حرفهای نبود و بیشتر در کنار پدر و بعدها به جای او نشست. از او دو تصنیف مانده است؛ یکی «مرا ببوس» و دیگری، تصنیفی به اسم «ستاره مرد» که کمتر شنیده شد.نکته جالب اینجاست که نه گلنراقی و نه رقابی که یکی در دهه ۷۰ و دیگری در دهه ۶۰ فوت کردند، هیچگاه درباره این تصنیف صحبت نکرده و نقلقولهای مختلفی که وجود داشت را نه رد کردند و نه تأیید.
یکی از این باورها را پرویز خطیبی در کتاب خاطرات خود از هنرمندان نوشت. او آورده که «یک روز که اعضای ارکستر بزرگ رادیو در استودیو شماره ۸ جمع شده بودند و انتظار روحالله خالقی را میکشیدند، حسن گلنراقی به دیدار پرویز یاحقی آمد…. او را به استودیو راهنمایی میکنند، در آنجا پرویز یاحقی با ویولن و یکی از نوازندگان با پیانو مشغول نواختن آهنگ مرا ببوس بودند. پرویز که چشمش به گلنراقی میافتد، میگوید: به این آهنگ گوش بده! گلنراقی یکی دو بار به آهنگ گوش میدهد و آن را زیر لب زمزمه میکند و در این ضمن مسئول ضبط برنامه موسیقی که پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه میاندازد و این قطعه را بیآنکه کسی متوجه شود، ضبط میکند.
گلنراقی بهدنبال کار خودش میرود و مسئول ضبط، نوار ضبطشده را از طریق رئیس وقت رادیو برای معینیان، سرپرست انتشارات رادیو میفرستد. وقتی معینیان و سایر مسئولان به نوار گوش میدهند، تصمیم میگیرند آن را پخش کنند و ماجرا را با پرویز یاحقی در میان میگذارند. پرویز میگوید این کار برای گلنراقی گران تمام میشود، زیرا او از یک خانواده سرشناس مذهبی است و پدرش با کارهای هنری او بهشدت مخالف است. قرار میشود گلنراقی را به اداره رادیو دعوت کنند و موضوع را با خودش در میان بگذارند. گلنراقی میآید و گفتههای پرویز یاحقی را تأیید میکند، ولی بهعلت اصرار دوستان قبول میکند نوار بدون ذکر نام و با عنوان «خواننده ناشناس» پخش شود.».
اما در کنار این، روایت دیگری وجود دارد که اسماعیل نوابصفا آن را گفته است و از عباس فروتن نقل کرده که تنظیمکننده برنامه شما و رادیو بود؛ «روزی آقای مهدی سهیلی که با آقای گلنراقی دوست بود، ایشان را نزد من آورد و اظهار داشت آهنگ جالبی آقای مجید وفادار ساخته که شعر آن از آقای حیدر رقابی است و آقای گلنراقی آن را بهخوبی اجرا میکند.
وقتی آن را خواندند، متوجه شدم که کار تازه و بسیار جالبی است و برای پخش در برنامه شما و رادیو خیلی تناسب دارد. آقای وفادار حضور نداشت، ولی آقایان مشیر همایون و پرویز یاحقی حاضر بودند. پس از تمرین، آقای گلنراقی همراه با پیانوی مشیر همایون و ویولن یاحقی آن را برای نخستین بار اجرا کرد و روز جمعه از رادیو پخش شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت.»
مرا ببوس را حسن گلنراقی یکبار خواند و همین اجرا، بسیار معروف شد. البته بعد از او خوانندگان زیادی آن را بازخوانی کردند، اما این ترانه با صدای حسن گلنراقی در لابهلای ابیات؛ «ستاره مرد سپیده دم، به رسم یک اشاره، نهاده دیده برهم، میان پرنیان غنوده بود.» در تاریخ ایران ماندگار شد.
badoorbin.comakhbarazad.comمنبع : خبرفوری
آخرین دیدگاه