هر آنچه استوار است دود میشود و به هوا میرود؛ این راز سیلیکون ولی است.
در چند سال اخیر، معنای واقعی تکنولوژی را لمس کردهایم: تا میآییم به یک سختافزار یا نرمافزار عادت کنیم، محصولی جدید به بازار میآید و همۀ رقبا را از میدان به در میکند. دودشدن چیزهای استوار هیجان دارد. مثل وقتی که یک سیستمِ جدید نهتنها بساط شرکتی باسابقه و استخواندار را درهم میپیچد، بلکه ساختارهای قدیمی جهان را زیرورو میکند. اما چرخۀ «برهمزدن» و تخریبِ دستاوردهای قبلی تا چه زمانی پابرجا میماند؟ به عبارت دیگر، تکنولوژیهای سیلیکونولی تا کجا همراه ما خواهند ماند؟
در سیطرهای که صنعتِ فناوری بر تصورِ جمعیِ ما دارد، بعضی از اصطلاحاتْ نقشی محوری ایفا میکنند: این اصطلاحات، بهجای اینکه بازتابدهندۀ تجربۀ ما از یک موضوع باشند، مشخص میکنند که اساساً از اول باید آن موضوع را چگونه تجربه کنیم. آنها، غبار را از بخشهای مشخصی از وضعِ موجود میزدایند و بخشهای دیگرِ آن را بهطرز مرموزی دستنخورده باقی میگذارند. وقتی میبینید که شخصی میلیاردها دلار در یک سرمایهگذاریِ خطرپذیر دریافت میکند، اگر این سؤال برایتان پیش بیاید که مگر یکنفر قابلیت ایجاد چند انقلاب را دارد، بهطور نامحسوس کاری میکنند که احساس کنید چقدر از مرحله پرتید. یکی از تأثیرگذارترینِ این اصطلاحات، بدون شک اصطلاح «فناوریِ برهمزننده»۱ است.
مفهومِ «برهمزننده»، برای شرکتها، رسانهها یا حتی افراد، روشی است برای فکرکردن به سؤالاتی دربارۀ تداوم و عدم تداوم، چیزهایی که دوام میآورند و چیزهایی که نمیآورند، چیزهایی که اساساً جدیدند و چیزهایی که فقط نسخۀ بعدیِ یک چیز قدیمی هستند. اینکه ما دربارۀ موضوعاتِ اینچنینی چگونه فکر میکنیم میتواند خیلی چیزها را به خطر بیندازد. آیا تحولاتی که صنعتِ فناوری آن را بهوجود میآورَد، یا ادعا میکند که بهوجود میآورَد، یک تحول بنیادی در چگونگیِ عملکردهای سرمایهداری است؟ یا تنها افزونهای است بر عملکردِ همیشگی آن؟ پاسخی که به چنین پرسشهایی میدهیم، مشخص خواهد کرد که کدام نوع نظارتِ قانونی بهنظرمان لازم و مطلوب خواهد بود و اینکه فکر میکنیم دولت و اتحادیهها باید چهنقشی را در صنایعِ جدیدی مثل صنعتِ فناوری ایفا کنند. این پاسخ حتی مشخص میکند که دربارۀ این صنعت و غولهایش چگونه باید بحث کرد.
وقتی صحبت از فناوریِ برهمزننده است، فکرمان میرود سمت از بین رفتنِ تداوم؛ بهنظرمان میآید که تداوم یعنی چیزی که بهخوبی جواب میدهد تا اینکه یکجایی میرسد که دیگر جواب نمیدهد. این تاحدی از ویژگیهای مدرنیته است که احساس میکنیم اگر چیزی برای مدتِ طولانی به همانشکل تداوم پیدا کند خطرناک است و ممکن است باعث شود از قافله عقب بمانیم. منظورم از مدرنتیه یک دورۀ خاص تاریخی نیست، بلکه بیشتر منظورم شرایطِ مدرنبودن و زندگی در عصرِ مدرن است. همانطور که شاعری به نام شارل بودلر در قرن نوزدهم، وقتی دنیای پیرامونش با سرعتی سرسامآور درحال مدرنشدن بود، اینگونه نوشت: «افسوس، که صورتِ یک شهر، سریعتر از یک قلبِ فانی تغییر میکند». کافی است همانطوری که زندگی میکنید به زندگیتان ادامه دهید، تا بهزودی دریابید که دارید در گذشته زندگی میکنید.
مفهومِ فناوریِ برهمزننده بیش از هر چیز با تجربۀ ما از سرمایهداری همخوانی دارد. به همۀ آن شرکتها و محصولاتی فکر کنید که زمانی به نظرمان ابدی میآمدند، لوازمی جدانشدنی از زندگیِ روزمره که بههرتقدیر با گذشت زمان کنارگذاشته شده و ناپدید شدند. اگر سنتان قد بدهد یادتان میآید که روزگاری با انگشتِ کوچکتان نوار کاست را میآوردید اول یا آن شعاری را به یاد میآورید که میگفت «مرحمت بفرمایید، فیلم را بیاورید اول»۲. یا آنها که کمی جوانترند ممکن است صدای غِژغِژ مودمهای دایلآپ یا صدای جویدهشدن یک فلاپیدیسک در درایوِ مربوط را یادشان بیاید. داستانِ فناوریهای برهمزننده شرحِ چگونگیِ از رده خارجشدنِ چیزهایی است که زمانی فکر میکردیم تا ابد کنارمان خواهند ماند.
نه آنهایی که دم از تداوم میزنند و نه آنهایی که طرفدار عدمِ تداوم هستند، هیچکدامشان نسبت به قضیه بیتفاوت نیستند؛ همه به اینجور چیزها دلبستگی دارند. خودم هم همینطوریام. اعتراف میکنم برای اینکه ادعای تداوم نداشته باشم خیلی احتیاط میکنم اما، از طرف دیگر، بهعنوان یک استاد ادبیات، شغلِ من تاحدزیادی بر این ایده استوار است که گذشته بسیار مهم است و برخوردِ معنیدار با این رشته مستلزم این است که مدتِ زیادی را صرفِ مطالعۀ آن کنید. همانطور که وقتی به مندی رایسدیویس گفته شد که لُرد استرِ سیاستمدار انکار کرده که با شما رابطه داشته است، او جواب داد: «معلوم است که این را میگوید، مگر نه؟» و من میگویم که هوای گذشته را داشتن مهمتر از لگدمالکردنِ آن است، مگر نه؟
بههرحال، من فکر میکنم که لااقل بخشی از تأثیرگذاریِ کلمۀ «برهمزننده» برمیگردد به تفسیر و ارائۀ اشتباهی که به صورت عمدی از گذشته انجام میدهد. میتوانیم نامش را بگذاریم اثرِ برنامهآگهی۳. امروزه کمتر شاهد اینجور برنامهها هستیم اما یکزمانی خیلی رواج داشتند و همهشان هم از یک قالب پیروی میکردند: «آیا شما هم متنفرید از اینکه…؟». این را میپرسیدند و بعد یک مشکل بسیار جزئی را مطرح میکردند که مربوط میشد به یک کارِ پیشِ پاافتاده که اگر میخواستید با خودتان روراست باشید نمیتوانستید بگویید که واقعاً تابهحال به آن مشکل برخوردهاید یا نه. در ادامه هم از راهحلِ انقلابیشان رونمایی میکردند که مشکلی را حل میکرد که سیثانیه پیش خودشان اختراعش کرده بودند. این برنامهآگهیها، آنچه را که میخواستند متحول کنند را عمداً اشتباه تفسیر میکردند. یکی از شاهکارهای طنزِ جمعی در عصر اینترنت، مربوط میشود به ۶ هزار و ۶۹ نظری که در سایت آمازون برای محصولی به نام موزخُردکنِ هاتزلر ۵۷۱ نوشته شده و هنوز هم دارد به تعدادشان اضافه میشود. نظراتی که دقیقاً راهحلهای پرسروصدا و دیوانهواری را به سخره گرفتهاند که برای یک مشکل ارائه میشود. یکی از کاربران به طنز نوشته: «دیگر مجبور نیستم آنهمه پول برای میوههای خُردشده هزینه کنم، حالا دیگر لازم نیست اصلاً از خانه خارج شوم».
علتِ اینکه این برنامهآگهیها از این قالب استفاده میکنند این است که میخواهند از حسِ ملالی که همهجا را فراگرفته است بهنفع خودشادن بهره ببرند. ما هیجانزده میشویم وقتی میبینیم چیزی وارد میشود تا، با قدرتِ تمام، چیز دیگری را سرِ جایش بنشاند. خوشمان میآید که ببینیم «یک سیستم جدید» از راه میرسد و بساطِ چیزهای قدیمی را درهم میپیچد، اینکه ببینیم جالوتها میافتند به چنگِ داوودها. این روایتها، از یک طرف، بیصبریِ ما نسبتبه چیزهایی را نشانه میگیرند که ظاهراً به آنها عادت و اینرسی داریم و از طرف دیگر، هیجانی که رسانهها نسبت به بازندهها، یاغیها و بیگانهها دارند. اگر به پوشش رسانهایِ ترانوس۴ در گذشته نگاه کنیم، میبینیم که، تا قبل از مقالۀ سرنوشتسازِ جان کریرو در والاستریت ژورنال که منجر به سقوط شرکت شد، کمتر روزنامهنگاری به خودش زحمت داده بود تا دنبال جواب این سؤال برود که آیا ترانوس قادر به انجام آنچه ادعا میکند هست یا نه. آنها فقط دنبال پاسخ این سؤال بودند که اگر بتواند چه میشود. فناوریهای برهمزننده جنبۀ دراماتیکِ قدرتمندی دارند. اما این ادعا که «چیزهای مختلف بهشکلی که کار میکنند کار میکنند، چراکه یک منطق مشخص برای آن وجود دارد» از چنین قدرتی برخوردار نیست.
ایدۀ فناوریهای برهمزننده پیشینۀ عجیبی دارد. احتمالاً قدیمیترین اجدادش کارل مارکس و فردریش انگلس باشند که در مانیفستِ کمونیست اعلام کردند که ویژگیِ دنیای سرمایهداریِ مدرن عبارت است از «انقلابِ مداوم در تولید و اختلالِ بیوقفه در تمام موقعیتهای اجتماعی»، که به گفتۀ آنها باعث میشود «هرآنچه سخت و استوار است دود شود و به هوا برود». درحالیکه دنیای پیشازمدرن، با یکسری قطعیتهای ثابت و با رسومی صدهاساله تعریف میشد و تحت حاکمیت عادتهای تفکرِ باستانی قرار داشت. اما در مدرنیته، تمام روابطِ مستحکم «از هم گسسته میشوند و روابطِ تازهشکلگرفته هم پیش از اینکه مستحکم شوند، از رده خارج خواهند شد». شما میتوانید گیجکننده بودنِ آن را حس کنید، هرچند که وضعیتهایی که به تصویر میکشند هم گمراهکننده و نهایتاً کابوسوار است. البته خودشان هم دچار سرگیجهاند چراکه احساس میکنند این چرخۀ پُرشتابِ ساختن و جایگزینیِ مداوم، سرانجام منجر به تخریبِ خودش خواهد شد.
این ایده از مانیفستِ کمونیست به ادبیاتِ کسبوکار راه پیدا کرد، آنجا که جوزف شومپیتر در سال ۱۹۴۲ در یکی از کتابهایش از اصطلاح «تخریب خلاق»۵ رونمایی نمود. اگرچه بهسختی میتوان شومپیتر را یک کمونیست دانست، اما او این اصطلاح را از مارکس اقتباس کرد و آن را بهعنوان یک اصطلاحِ توصیفی و نه تصدیقی مطرح کرد. شومپیتر که در سال ۱۸۸۳ در اتریش متولد شد، هم در اقتصادِ مارکسی عمیق شده بود و هم در کارهای اقتصاددانهای لیبرالِ کلاسیکی چون لودویگ فُن میزِس. او به یکی از بزرگترین تحلیلگران چرخۀ کسبوکار و همچنین تبعاتِ اجتماعیِ آن تبدیل شد. در سال ۱۹۳۲ هم شد استاد دانشگاه هاروارد. شومپیتر بر این باور بود که سرمایهداریْ رفتهرفته منجر خواهد شد به نوعی از سوسیالیسمِ دولتی، واقعیتی که هرچند خوشایندِ او نبود اما آن را اجتنابناپذیر میدانست.
لازم به ذکر است که، اجتنابناپذیر بودنِ سوسیالیسم و ناپایدار بودنِ سرمایهداری، دو ایدهای هستند که امروزه بهندرت در رابطه با فناوریهای برهمزننده از آنها نامی برده میشود. هرچه گفته میشود دربارۀ این است که ظاهراً فناوریهای برهمزننده باعث تقویتِ نظام سرمایهداری هستند، یعنی صحبت از تجلیِ بیقیدوبندِ نیروهای بازار است. اما مهم است که بدانیم که این نظریه در ابتدا در کلامِ مارکس توسعه پیدا کرد، فیلسوفی که سعی میکرد نشان دهد که مدلِ سرمایهداریِ تولید بهگونهای است که وقوع انقلاب را اجتنابناپذیر میسازد. شومپیتر در دو موضوع با مارکس همعقیده بود: اینکه بهرهوریِ روزافزونِ بهرهبرداریهای سرمایهدار لاجرم منجر خواهد شد به کاهش حاشیۀ سود و اینکه کاهش حاشیۀ سود منجر خواهد شد به شکلگیریِ انحصار.
مارکس معتقد بود که کاهش حاشیۀ سود سرمایهداری را مجبور خواهد کرد که باشدتِ هرچهبیشتر اقدام به بهرهکشی از نیروی کار نماید (و در نتیجه، زمینه را برای انقلاب فراهم کند). اما شومپیتر، با ارائۀ نظریۀ تخریبِ خلاق، با این بخش از نظرات مارکس به مخالفت پرداخت: اگر بازارها با گذشت زمان یکدست میشدند، ممکن بود این گفتۀ مارکس کاملاً درست باشد، اما از قرار معلوم در واقعیت اینطور نیست. بهنوشتۀ شومپیتر: «محرک اصلی که موتور سرمایهداری را برقرار کرده و به حرکت وامیدارد عبارت است از کالاهای مصرفیِ جدید، روشهای جدید تولید یا حملونقل، بازارهای جدید و شکل جدیدی از سازمانِ صنعتی که به دست ساختارِ سرمایهداری ایجاد میشود». از دیدگاه او، «تخریب خلاقی» که در سرمایهداری وجود دارد -تمایل سرمایهداری به زیرورو کردن و بازتعریفِ بازارها- چیزی است که در واقعیت برای ادامۀ حیاتِ آن اهمیت دارد. انحصارگرِ دیروز، بهناگهان میشود یکی از خیلِ رقبا و اغلب همین کافی است تا بهتمامی به زیر کشیده شود. بهاینترتیب، چرخه از نو آغاز خواهد شد.
شومپیتر بهسادگی ادعا کرد که بهاینترتیب، تخریبِ خلاق ضامن بقای سرمایهداری در بلندمدت خواهد بود. اما نکتۀ قابلتوجه این است که در بزرگترین اثرِ او، سرمایهداری، سوسیالیسم و مردمسالاری۶، بهشکل متضادی با این معنی بحث شده است. بخش دوم کتاب او عنوانش هست: آیا سرمایهداری زنده خواهد ماند؟ و شومپیتر درنهایت جواب میدهد که نه. گذشته از این، هرچند که تخریبِ مداوم ممکن است، از نقطه نظرِ کلی، سازنده باشد اما درنهایت به ایجاد تلاشهایی برای تعدیلکردنِ سرمایهداری منجر خواهد شد. تخریب خلاق اگرچه ازلحاظ اقتصادی باعث رشد و شکوفایی است، اما تجربۀ آن ازلحاظ سیاسی آنقدر منحرفکننده است که اجازه نمیدهد سرمایهداری در بلندمدت زنده بماند. شومپیتر درنهایت به این باور میرسد که تخریب خلاق باعث ناپایداریِ سرمایهداری خواهد شد: رفتهرفته و بهشکلی صلحآمیز (ازطریق انتخابات و اقدامات قانونی) سرمایهداری جای خودش را به گونهای از سوسیالیسم خواهد داد.
بیشتر بحثهایی که با موضوع فناوریهای برهمزننده انجام میشوند از ایدۀ تخریب خلاق استفاده میکنند اما از جهاتِ مهمی این مفهوم را تغییر میدهند. معمولاً به این موضوع اشارهای نمیشود که تشدیدِ روزافزونِ تخریب خلاق، نهایتاً منجر به یک پایداریِ جدید خواهد شد: اینکه اَبَرسرمایهداری، تقریباً بهشکلی اجتنابناپذیر، ما را بهسمت چیزی فراتر از سرمایهداری سوق خواهد داد. درعوض بهنظر میرسد فناوریهای برهمزننده میگویند که ناپایداریای که بههمراه سرمایهداری میآید تنها چیزی است که وجود دارد و میتواند وجود داشته باشد و اینکه ما هم احتمالاً کمربندهایمان را بستهایم و آمادۀ همراهی با آن هستیم. اینچنین است که فناوریهای برهمزننده حکمِ یک چیزِ تازه را خواهند داشت برای کسانی که جرئتِ مواجهه با یک تازگیِ اصیل را ندارند و حکم انقلاب را خواهد داشت برای آنهایی که آمادگی بهرهبردن از یک انقلاب را ندارند.
در واقع در مفهوم «برهمزننده» یک تنش عجیب وجود دارد: از یک سو یک بیاحترامیِ کامل را نسبت به آنچه قبلاً موجود بوده نشان میدهد و از سوی دیگر در واقعیت اغلب بهدنبال این است که فقط آنچه موجود است را بازآرایی نماید. یک فناوری برهمزننده وفاداری عمیقی به آنچه هماکنون موجود است دارد. هرچند که بهدنبال این است که آن را کارآمدتر، هیجانانگیزتر و هرچیز دیگریتر نماید، اما اصلاً و ابداً قصد این را ندارد که هرآنچه در آن است را نابود کند. برای همین است که همیشه ژستِ رادیکال بهخودش میگیرد، اما اثراتش درعمل هیچگاه زیرِ همهچیز نمیزنند: اوبر ادعایش این است که «انقلابی» در تجربۀ تاکسیگرفتن ایجاد کرده است، اما واقعیت این است که این تجربه تاحدزیادی بههمانشکل قبل باقی مانده است. آنچه اوبر توانسته از شر آن خلاص شود عبارت است از شغلهای ثابت، اتحادیهها و اینکه کسِ دیگری هم غیر از اوبر بتواند از این کسبوکار نان بخورد. واضحترین تغییری که اکنون در کاربرد عبارت «تخریب خلاق» اتفاق افتاده است این است که این عبارت اکنون یک جنبۀ تبرئهکننده پیدا کرده است و حتی گاهی مایۀ مباهات هم میشود. هرچند شومپیتر بهکلی مرعوب پدیدۀ «تخریب خلاق» نبود اما معتقد بود تخریب خلاق همانقدر که یک قانونِ عملکردی در طرز کار سرمایهداری است، بههمان اندازه هم یک مشکل برای آن محسوب میشود. در دهۀ ۹۰، معمولاً وقتی کسبوکاری میخواست از زیر بار قوانین حکومت یا رسواییِ عمومی شانه خالی کند، از اصطلاح «تخریب خلاق» بهعنوان یک کلیدواژۀ تبرئهکننده استفاده میکرد. افرادی مثل ریچارد نولان و دیوید کراسون، که اساتید کسبوکار و از مبلغانِ کوچکسازیِ سازمانها و تصاحبِ خصمانه۷ بودند، به همین اصطلاح تکیه میکردند.
درحالی که «تخریب خلاق» یک عبارت عمیقاً دووجهی است، اما واژۀ «برهمزننده» در بیشتر موارد بهوضوح مایۀ مباهات محسوب میشود. پس وقتی اینطور شد، میشود همان چیزی که ارزش آموزشدادن و تلاشکردن دارد. وقتی که دیدگاه شومپیتر نسبتبه چرخۀ کسبوکار، از موضعِ بالا به قضیه نگاه میکند، کلمۀ «برهمزننده» ما را به دردسر خواهد انداخت و بهطور فرضی ما را بهجای قهرمان در جایگاه ضارب قرار میدهد. تخریب خلاق، موضع بیطرفی دارد نسبتبه اینکه آیا آنچه که خلاقانه تخریبش میکند سزاوار تخریبشدن بوده است یا خیر، درحالی که فناوریهای برهمزننده، آنچه را که برهممیزنند سزاوار ازبینرفتن میدانند.
اما یک تغییر نامحسوستری هم در کاربرد عبارت «تخریب خلاق» اتفاق افتاده است. شومپیتر تخریب خلاق را بهعنوان مفهومی معرفی کرد که در چرخۀ کسبوکار اتفاق میافتاد. شرکتهایی که بازارْ دستشان است، بهوسیلۀ شرکتهای دیگر به چالش کشیده شده و از دور خارج میشوند. اما امروزه لفاظی با واژۀ «برهمزننده» غالباً برای چیزهای دیگری بهجز شرکتها بهکار میرود. بههمین دلیل است که افرادی مثل پیتر تیل تااینحد اصرار دارند ادعاکنند که آموزش عالی، یا مثلاً کلِ سیستم بهداشت و درمان یا دولت، دچار انحصارهای چندتایی۸ یا حتی انحصارهای کامل۹ شدهاند. ایکاش شومپیتر بود و میدید که امروز حذفِ تدریجیِ شرکت بلاکباستر بهدست نتفلیکس را بهعنوان مثالی از تخریب خلاق در کتابهای درسی ذکر میکنند. نتفلیکس رقیبی بود که بلاکباستر هیچوقت متوجه آمدنش نشد، وقتی هم که تهدیدش را دید هیچگاه آن را جدی نگرفت و حتی هنگامی که فرصتش را داشت حاضر به خریدِ آن نشد. اما آیا همین موضوع برای آژانس مسافرتی، سیدیفروشی و داروخانۀ محلیِ شما هم صادق است؟ برای خدمات پست یا شرکت اتوبوسرانیِ منطقهای چطور؟ برهمزننده مفهومی است که مبارزان را بهگونهای وارد میدانِ مبارزه میکند که خودشان هم متوجه نمیشوند که وارد آن شدهاند.
لفاظیهایی که با کلمۀ «برهمزننده» انجام میشود غالباً استحکام، یکدستی و ثباتی را به تصویر میکشد که وجود خارجی ندارند. جناب «برهمزننده»، حتی صنعتِ بیآزاری چون کلبهسازی را نیز همچون ستارۀ مرگی نشان میدهد که یاغیانِ شیردل باید به جنگ آن بروند. سوءبرداشت، بدفهمی یا صرفاً نادیدهگرفتنِ صنعتی که شخص میخواهد آن را برهم بزند، حتی اگر ضرورتی هم نداشته باشد، دستِکم مانعی بر سر راهِ برهمزدنِ آن ایجاد نخواهد کرد. جهان آن بیرون است، احمقانه و تحت تأثیر عادتها و آماده برای برهمخوردن.
فریدریش نیچه درجایی آورده است که: «فراموشکاریْ یکی از مؤلفههای هر اقدام است». اگر میتوانستیم بهوضوح ببینیم که دیگران قبل از ما چه کردهاند و کارشان چه پیامدهایی داشته است، هرگز دست به اقدامی نمیزدیم. نیچه معتقد است برای قاطعانه عملکردن به لحظهای خودمحوری نیاز داریم، به «ترسیم افقِ محدودی به دورِ خود» و به قدرتِ «اَبَرتاریخی» بودن. برهمزدن مبتنی است بر فراموشیِ خلاق و همچنین مبتنی است بر نادیدهگرفتنِ جزئیات بهشکلی که مولد یا لااقل سودآور باشد. آنچه از سرِ دیگرِ این فرایند بیرون میآید گاهی اوقات میشود یک تِسلای مدل سه و گاهی هم میشود یک موزخُردکنِ هاتزلر ۵۷۱. روشی که امروزه از این مفهوم استفاده میشود بهشدت نسبت به هرگونه نیروی پیشرفتِ تجمیعی و تدریجی موضع میگیرد. این رویکرد برخلاف این واقعیت است که اگرچه داستانهای پیشرفتِ تدریجی بهاندازۀ داستانهایی که در آن افرادْ زیرِ میزِ بازی میزنند جذاب نیست، اما در اغلب موارد، این داستانها جهانی که در آن زندگی میکنیم را بهخوبی توصیف میکنند.
برهمزدن، در گرو افرادی است که در چرخۀ کسبوکار مشارکت دارند و اصرار دارند که چنین کاری را انجام نمیدهند و همچنین به گسترش مفاهیمی بستگی دارد که بتوان اصطلاحاتِ «انحصار» و «انحصار چندتایی» را در آن بهکار برد. آیا در گذشته، حملونقلِ آدمها در دست شرکتهای تاکسیرانی و هزاران رانندۀ شخصیای نبود که با هزار زحمت درآمدِ بخورونمیری بهدست میآوردند؟ عبارتِ «برهمزدن»، باعث ایجاد مجموعۀ یکدستی از ساختارها و سازمانهایی میشود که قدیمیاند، بهصورت طبیعی رشد کردهاند و بنابراین کاملاً پراکنده و غیرمتمرکز هستند. به کیمیاگریِ عجیبوغریبی بیندیشید که در بحث چگونگی برهمزدنِ فضای رسانهای بهدست گوگل وجود دارد: ناگهان یک شرکت صدمیلیارد دلاری تبدیل میشود به یک بازندۀ تکّهپاره و یک نشریه با چهل کارمند میشود یک انحصارگرِ بدِ بزرگ.
آخرین انحرافی که در لفاظی با واژۀ «برهمزدن» مطرح است، مربوط میشود به زمانی که جامعه و دولت به آن اعتبار میبخشند. از نظر شومپیتر، تخریب خلاق زمانی اتفاق میافتد که بازیگرانِ آن بتوانند بهصورت خودبهخود توسعه پیداکنند یا اینکه زمینِ بازی را تغییر دهند. اما چه اتفاقی خواهد افتاد اگر «برهمزدن» رسمیت پیدا کند وتبدیل شود به موضوعی نهادینهشده؟ امروزه آن یاغیانِ شیردل تحت حمایت میلیاردرها هستند و هرجا لازم باشد میتوانند وامهای سنگین بگیرند، همچنین از حمایت نهادهای نظارتیای برخوردارند که از مدتها قبل به تسخیر مدارسِ کسبوکارِ آنها درآمدهاند و افراد دیگری هم هستند که از تاختوتاز این گروه حمایت میکنند، همان کسانی که همیشه بهدنبال این بودهاند که از شرِ اتحادیهها و قوانینِ نظارتی خلاص شوند. امروزه بهسختی میتوان نام این افراد را گذاشت بیگانه.
هرچند دستزدن برای شرکتی مثل بلاکباستر، که جوری رفتار کرد انگار بازارش تا ابد بههمانشکل باقی خواهد ماند دشوار است، اما درعینحال دیدنِ شرکتهایی مثل اوبر و تشویقکردنِ آنها هم کار عجیبی است و این بهخاطر طرز فکری است که دارند و تصور میکنند که قانونگذاریهای دولتی درنهایت باید بهگونهای تنظیم شود که از مدلِ کسبوکار آنها پشتیبانی کند. حد نهایی انگیزۀ اَبَرتاریخیِ این برهمزنندگان این است که توقع پیدا میکنند که، صرفنظر از اینکه ایدۀ آنها بهنحوی با دنیا مطابقت دارد یا خیر، دنیا موظف است که جا را برای نبوغِ محضِ آنها باز نماید.
بعد از علنیشدنِ ادعاها علیه شرکت ترانوس، وقتی الیزابت هولمز در برنامۀ گفتوگومحوری به نام پولِ دیوانه حاضر شد، یکی از آن جملههای استیو جابزی را تکرار کرد (یک نقل قولِ نفرتانگیز، از همانهایی که وِردِ زبان مردم است و به آدمهای مختلفی از ماهاتما گاندی گرفته تا آرتور شوپنهاور نسبتش میدهند): «اول شما را دیوانه میخوانند، سپس با شما میجنگند، سپس این شمایید که جهان را تغییر میدهید». خانم هولمز، وقتی به چالش کشیده شد، عقبنشینی کرد به یک باورِ عامیانه، اما این باورِ عامیانه ظاهراً از آنهایی است که بیشتر در کتابهای انگیزشیِ زیرپلهای یافت میشود. بااینحال، خیلی چیزها در همین یک جمله نهفته است.
هولمز نگفت که منظورش از «آنها» چه کسانی است، اما باتوجه به موضوع، ظاهراً منظورش از این بدخواهانْ نهادهای نظارتی است: سازمان غذا و داروی ایالات متحده، مرکز مراقبتهای پزشکی و خدمات درمانی و کمیسیون بورس و اوراق بهادار. پس درواقع حرفِ او این نبود که آن فناوریِ خیالیِ ترانوس قرار است دنیا را تغییر دهد؛ بلکه ایشان توقع داشت که دنیا فناوریِ خیالیِ ترانوس را برایش به واقعیت تبدیل کند. او نظارتهای قانونی را بهخاطر اینکه سر از کار آنها در آورده بود مقصر میدانست. او تلاشهای مزبوحانۀ سازمان غذا و دارو را سرزنش کرد و گفت که فناوری باید آن کاری که شما ادعا میکنید را انجام دهد و درست نیست که به مردم بگوییم بیماریهایی را دارند که در واقع ندارند.
امیدواریِ این خانم آنقدرها هم که بهنظر میرسد بیراه نبود؛ هرچه نباشد این روش در بسیاری از حوزهها قبلاً جواب داده است. در آن حوزهها فناوری، به آن اندازهای که توانسته است هنجارهای حاکم را بهنفع خودش مصادره کند، قوانین بازی را تغییر نداده است. در نهایت، احتمالاً عبارت «برهمزدن» اشاره دارد به برهمزدنِ قضاوتها و دستهبندیهای ما. اما فقط این خودِ برهمزننده است که این حق را برای خودش قائل است. هربار هم که به این برهمزنندگان گفته میشود که شما احتمالاً توقع دارید همۀ دنیا خودشان را تغییر دهند تا شما در بازی باقی بمانید، خواهند گفت این نشانۀ ضعفِ شما و مقاومتتان دربرابر تغییر است. این استانداردِ دوگانه درمورد آنیکی وِردِ سیلیکونوَلی هم صادق است: آیا همیشه دلتان میخواسته که «بهتر شکست بخورید»، آیا دنبال این هستید که «سریعتر شکست بخورید»؟ بسیار هم عالی، اما اینکه به این خواستهتان برسید و اینکه شکستتان چگونه تفسیر شود، تاحد زیادی بستگی دارد به اینکه شما چه کسی باشید.
badoorbin.com
akhbarazad.com
منبع : خبرفوری
آخرین دیدگاه