طنزوسرگرمی/ تاریخ بهرام و لشگرش در جنگ خاقان که در بلخ به وقوع پیوست، از سلاح تازهاي که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کردند. این تجربه نشان می دهد که چطور سلاح های تازه می تواند بر تحولات سیاسی اثر بگذارد.
به گزارش خبر فوری در ماه نوامبر سال ۵۸۸ میلادی ارتش ايران در جنگ با خاقان یا «شابه» با ساوه شاه برخورد کرد و او را در جنگی سخت شکست داد. فرمانده ایران در این جنگ بهرام چوبینه (چوبین) بود که با بهکارگیری یک تاکتیک جنگی مناسب توانست دشمن را شکست دهد. بهرام و لشگرش در جنگ خاقان که در بلخ به وقوع پیوست، از سلاح تازهاي که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کردند.
در این گزارش سعی داریم مروری بر آغاز و پایان این جنگ و تاکتیک بهرام در آن اشارهای داشته باشیم.
بهرام چوبینه که بود؟
بهرام پهلوانی بود متعلق به یک خاندان بزرگ و اشرافی اشکانی یعنی خاندان مهران که در ری و خراسان میزیسته اند. خود او متولد ری بود و در همان منطقه توانست در کنار بزرگان خاندانش تبدیل به یک فرمانده برجسته نظامی شود. او فردی قد بلند و لاغر اندام بود و به همین دلیل او را چوبین (شبیه چوب) میگفتند.
نبوغ نظامی، شجاعت، جسارت و به خصوص انتساب به یکی از خاندانهای مشهور باعث شد این سردار در جوانی مراتب قدرت را طی کرده و فرمانده نظامی و پاسدار ارشد مناطق آذربایجان و ارمنستان شود. این دو منطقه، مرز مشترک امپراتوری روم و ایران بودند که از چند صد سال قبل محل تاخت و تاز درگیریهای شدیدی بین این دو قدرت بزرگ دنیای باستان بود. بنابراین، میتوان بهرام را مهم ترین فرمانده نظامی ایران و پیش قراول نبرد با رومیها دانست و همین نکته اهمیت او را به خوبی نشان میدهد.
ساوه شاه که بود؟
ساوه شاه نام یکی از شاهان اقوام شمالی ایران است که در عهد ساسانیان و هرمز چهارم ساسانی به ایران حمله کرد. برخی او را از اقوام آلتائیک و برخی نیز نژاد او را نزدیک به مردم غرب چین دانسته اند. نام این خاقان در اصل باغا خاقان بوده که در منابع ایرانی "ساوه شاه" آورده شده است.
او با قدرتی که داشت توانست طی چند سال تا ماوراءالنهر نیز لشگر بکشد و حتی تا بلخ نیز پیش برود. برخی تعداد سپاهیان او را ۴۰۰ هزار نفر دانسته اند. با این حال، چندی از حضور ساوه شاه در بلخ نگذشته بود که هرمز نیرویی برای مقابله با او فرستاد. فرمانده این سپاه اعزام شده بهرام چوبین بود.
چگونگی وقوع جنگ و نبوغ نظامی بهرام چوبین
بهرام قبل از جنگ مهم خاقان مرزبان ارمنستان و آذربایجان (اثورپاتکان) بود. هرمز چهارم بهرام را برای مقابله به سوی ترکان گسیل داشت. بهرام ۱۲ هزار تن از سوارکاران را برگزید که سن هیچیک از آنها کمتر از ۴۰ سال نبود. این در حالی بود که سپاه پادشاه ترکان، سیصد هزار تن ذکر شدهاست.
در سال آذرماه ۵۸۸ میلادی، ارتش ایران در جنگ با خاقان در بلخ، از جنگافزار تازهای که در آن نفت خام، به کار رفته بود، سود برد.
طبق گفته مورخین، این سلاح کاملا ابداعی بود و تا پیش از این، توسط قومی به کار نگرفته شده بود. این سلاح در واقع، یک ماده مشتعل بود که از طریق پرتابههای بزرگ و کوچک به سمت لشگر دشمن پرتاب شده و آن را از هم میپاشاند. از این سلاح بعدها نیز استفاده شد، چنانکه پروکوپیوس مورخ بیزانسی مینویسد: «..جنگجویان ایرانی کوزههای بسیاری را که از گوگرد و قیر انباشته بود، آتش میزدند و به سوی رومیها پرتاب مینمودند…»
همچنین طبق روایتی، قبل از این جنگ و هنگامی که بهرام در بادکوبه بود متوجه قدرت اشتعالی نفت شد و دستور داد مهندسان سپاهش سلاحی شبیه به راکتهای امروز درست کنند. این سلاح بروی قاطر نصب میشد و پنج نفر مسئول حمل و به کار بردن آن بودند و با کشیدن پرتاب میشد.
اما به جز این، حرکت سریع بهرام نیز در پیروزی او موثر بود. چوبینه برای آنکه زودتر به میدان جنگ برسد، نخست به اهواز رفت سپس از راه یزد و کویر، خود را به خراسان رساند، از این رو، هنگامی خاقان از لشگرکشی بهرام آگاه شد که تا رسیدن سربازان ایرانی به بلخ، تنها ۴ روز مانده بود.
بهرام به یگانهای آتشبار (نفتاندازان) گفت که یورش را با پرتاب پیکانهای شعلهور و نیز راکتهای نفتی آغاز کنند و ادامه دهند تا آرایش سپاهیان خاقان برهم خورد.
نتیجه جنگ
در نبرد خاقان بهرام با ۲ هزار سوار گزیده به جایگاه خاقان یورش برد. خاقان گریخت، سپس کشته شد و سپاه بزرگ او از هم پاشید و پسر وی نیز گرفتار شد. این جنگ تنها یک روز به درازا کشید که از شگفتیهای تاریخ نظامی جهان است.
روایت فردوسی از نبرد خاقان
فردوسی در شاهنامه خود ابیاتی را به توصیف چگونگی وقوع این جنگ اختصاص داده است که بد نیست به آنها اشارهای داشته باشیم:
بشد لشکر از کشور تیسفون
سپهدار بهرام پیش اندرون
سپاهى خردمند و گرد و دلیر
سپهدار بیدار چون نره شیر
بموبد چنین گفت هرمز که مرد
دلیرست و شادان بدشت نبرد
ازان پس چه گویى چه شاید بدن
همه داستانها بباید زدن
بدو گفت موبد که جاوید زى
که خود جاودان زندگى را سزى
بدین برز و بالاى این پهلوان
بدین تیز گفتار روشن روان
نباشد مگر شاد و پیروز گر
وزو دشمن شاه زیر و زبر
بترسم که او هم بفرجام کار
بپیچد سر از شاه پروردگار
همى در سخن بس دلیرى نمود
بگفتار با شاه شیرى نمود
بدو گفت هرمز که در پاى زهر
میالاى زهر اى بداندیش دهر
چون او گشت پیروز بر ساوه شاه
سزد گر سپارم بدو تاج و گاه
چنین باد و هرگز مبادا جز این
که او شهریارى شود بآفرین
چو موبد ز شاه این سخنها شنید
بپژمرد و لب را بدندان گزید
همى داشت اندر دل این شهریار
چنین تا بر آمد برین روزگار
ز درگه یکى راز دارى بجست
که تا این سخن باز جوید درست
بدو گفت تیز از پس پهلوان
برو تا چه بینى بمن بر بخوان
بیامد سخنگوى پویان ز پس
نبود آگه از کار او هیچ کس
که هم راهبر بود و هم فال گوى
سرانجام هر کار گفتى بدوى
چو بهرام بیرون شد از تیسفون
همى راند با نیزه پیش اندرون
بپیش آمدش سر فروشى براه
از و دور بد پهلوان سپاه
یکى خوانچه بر سر به پیوسته داشت
بروبر فراوان سر شسته داشت
سپهبد بر انگیخت اسب از شگفت
بنوک سنان زان سرى بر گرفت
همى راند تا نیزه برداشت راست
بینداخت آن را بران سو که خواست
یکى اخترى کرد زان سر براه
کزین سان ببرم سر ساوه شاه
بپیش سپاهش براه افگنم
همه لشکرش را بهم بر زنم
فرستاده شاه چون آن بدید
پى افگند فالى چنانچون سزید
چنین گفت کین مرد پیروز بخت
بیابد بفرجام زین رنج تخت
از آن پس چو کام دل آرد بمشت
بپیچد سر از شاه و گردد درشت
بیامد بر شاه و این را بگفت
جهاندار با درد و غم گشت جفت
ورا آن سخن بتّر آمد ز مرگ
بپژمرد و شد تیره آن سبز برگ
فرستادهاى خواست از در جوان
فرستاد تازان پس پهلوان
بدو گفت رو با سپهبد بگوى
که امشب ز جایى که هستى مپوى
بشبگیر برگرد و پیش من آى
تهى کرد خواهم ز بیگانه جاى
بگویم بتو هرچ آید ز پند
سخن چند یاد آمدم سودمند
فرستاده آمد بر پهلوان
بگفت آنچ بشنید مرد جوان
چنین داد پاسخ که لشکر ز راه
نخوانند باز اى خردمند شاه
ز ره بازگشتن بد آید بفال
به نیرو شود زین سخن بد سگال
چو پیروز گردم بیایم برت
درفشان کنم لشکر و کشورت
فرستاده آمد بنزدیک شاه
بگفت آنچ بشنید زان رزمخواه
ز گفتار او شاه خشنود گشت
همه رنج پوینده بىسود گشت
سپهدار شبگیر لشکر براند
بر ایشان همى نام یزدان بخواند
همى رفت تا کشور خوزیان
ز لشکر کسى را نیامد زیان
زنى با جوالى میان پر ز کاه
همى رفت پویان میان سپاه
سوارى بیامد خرید آن جوال
ندادش بها و بپیچید یال
خروشان بیامد ببهرام گفت
که کاهست لختى مرا در نهفت
بهاى جوالى همى داشتم
بپیش سپاه تو بگذاشتم
کنون بستد از من سوارى براه
که دارد بسر بر ز آهن کلاه
بجستند آن مرد را در زمان
کشیدند نزد سپهبد دمان
ستاننده را گفت بهرام گرد
گناهى که کردى سرت را ببرد
دوانش بپیش سراپرده برد
سر و دست و پایش شکستند خرد
میانش بخنجر بدو نیم کرد
بدو مرد بیداد را بیم کرد
خروشى بر آمد ز پرده سراى
که اى نامداران پاکیزه راى
هر آن کس که او برگ کاهى ز کس
ستاند نباشدش فریادرس
میانش بخنجر کنم به دو نیم
بخرّید چیزى که باید بسیم
badoorbin.comakhbarazad.comمنبع : خبرفوری
آخرین دیدگاه