هر گاه که به نظر میرسد به بنبست رسیدهایم، بهتر است کمی از جنجالهای روزمره فاصله بگیریم و به نویسندگان گذشته گوش بسپاریم.
دنیای امروز ما چنان از آشوبهای بیسابقه انباشته شده است که گاهی فکر میکنیم هیچ انسانی از دورانهای گذشته نمیتواند برای زندگی در این آتش سوزان به ما کمک کند. اما آلن جیکوبز، محققی که تمام عمرش را صرف کتابخواندن کرده است، نظر دیگری دارد. او میگوید اتفاقاً هر گاه که به نظر میرسد به بنبست رسیدهایم، بهتر است کمی از جنجالهای روزمره فاصله بگیریم و به نویسندگان گذشته گوش بسپاریم. شاید بعضی حرفهایشان برایمان ملالآور یا غیراخلاقی باشد، اما در نهایت، آن «لحظۀ آرمانشهری» را مییابیم.
آلن جیکوبز، آتلانتیک — در این دوران، شاید خیلی عجیب باشد که کسی کتابی منتشر کند و در آن به خوانندگانش توصیه کند که نوشتههای گذشتگان را بخوانند. مگر همین زمانِ حال، با شدت و حدت، همۀ توجه ما را نمیطلبد؟ بیماری همهگیری دنیا را در نوردیده؛ انتخابات ریاستجمهوری تمام توجه آمریکا را به خود جلب کرده؛ و انگار که اینها کم باشد، حالا داریم وارد فصل گردبادها هم میشویم. همین زمان حال کافی است تا تمام وقتمان را پر کند. دیگر چه کسی وقت دارد که صرفِ گذشته کند؟
اما از نظر من اتفاقاً در همین شرایط و دوران است که باید کمی وقت بگذاریم و خودمان را از آتشِ سوزانِ اخبار نگرانکننده دور نگه داریم. وقتی میخواهیم شرایط خودمان را مدیریت کنیم، به دو چیز نیاز داریم: اول به چشمانداز و دوم به آرامش. حرفهای گذشتگان میتواند هردوی آنها را در اختیارمان بگذارد، حتی وقتی چیزهایی میگویند که دوست نداریم بشنویم؛ حتی وقتی آن سخنان متعلق به کسانی باشد که کارهای بد کردهاند. یکی از بهترین راهنمایانی که برای چنین مواجههای با گذشته میشناسم فردریک داگلاس است. بردهای فراری که بلیغترین و پرشورترین حامی لغو بردهداری بود.
روز چهارم جولای۱ ۱۸۵۲، داگلاس در روچستر نیویورک خطابهای با عنوان «معنای چهارم جولای برای سیاهپوستان» ایراد کرد. در میان چیزهایی که تاکنون خواندهام، این سخنرانی یکی از بهترین نمونههای تسویهحساب عاقلانه با گذشتهای آزارنده است. داگلاس در ابتدا اقرار میکند که پدران بنیانگذار «مردانی بزرگ بودند»، هرچند فوراً این نکته را نیز اضافه میکند که «البته موضعی که من ناچارم در برابر آنها اتخاذ کنم، قطعاً چندان همدلانه نیست؛ اما این چیزی از ارزش و ستایشی که برای کارهای بزرگشان قائلم کم نمیکند». بله: داگلاس مجبور است آنها را با دیدی انتقادی ببیند، چون آنها هنگام پایهریزی این کشور بردهداری را از بین نبردند و همین کار آنها موجب شد او به بردگی گرفته شود، کتک بخورد، مورد سوءرفتار قرار بگیرد و تمام حقوق انسانیاش از او گرفته شود. بردهداری مجبورش کرد در غلوزنجیر و تحت سایۀ ترس زندگی کند تا اینکه روزی توانست فرار کند. بااینحال، «پیش شما آمدهام تا برای کارهای نیکی که کردند و اصولی که به پاسداری از آن کوشیدند، یادشان را گرامی بدارم».
چهچیز باعث میشد بنیانگذاران آمریکا در نظر داگلاس ستودنی باشند؟ خب، «آنها کشورشان را بیشتر از منافع شخصیشان دوست داشتند» که بسیار پسندیده است؛ گرچه آنها «مردان صلح» بودند، اما «ترجیح میدادند به انقلاب تن بدهند تا اینکه در صلح و آرامش خود را به غلوزنجیر بسپارند»، که این هم پسندیده است و از قضا ویژگی خود داگلاس هم هست؛ و اینکه «در نظر آنها، هیچچیز نادرستی ’ماندگار‘ نبود»، که بسی ستودنی است. شاید مهمتر از همه اینکه «از نظر آنها، ارزشهای ’غایی‘ عدالت و آزادی و انسانیت بود، نه بردهداری و ستم». ازاینرو، «باید یاد چنین مردانی را گرامی داشت. آنها در روزگار و نسل خود انسانهایی بزرگ بودند» در روزگار و نسل خود. اما دستاوردهایشان، هرچند در دوران خودشان خارقالعاده بود، امروزه دیگر کافی نیست. حتی شاید هیچوقت کافی نبوده، چون خود آنها به ارزشهایی از که آن دم میزدند، پایبند نبودند. آنها اعلام کردند که تعهدی ’غایی‘ (یعنی مطلق و بیچونوچرا) به عدالت، آزادی و انسانیت دارند، اما حتی کسانی از میان آنها که خودشان برده نداشتند هم حقوق سیاهپوستان را بیچونوچرا نمیدانستند. پس داگلاس چارهای ندارد جز آنکه بیپرده بگوید: «چهارم جولای روز شماست، نه روز من. شما باید در آن شادی و پایکوبی کنید و من باید به سوگواری بنشینم».
قابل تصور نیست که چقدر برای داگلاس سخت بوده که در ستایش بنیانگذاران آمریکا سخن بگوید. او در خودزندگینامهاش خاطرهای تعریف میکند: دوازدهساله بود که کتابی پیدا کرد که در آن یک برده و صاحبش با هم گفتوگو میکردند. «هرچه بیشتر میخواندم، نفرت و انزجارم از کسانی که مرا به اسارت گرفته بودند بیشتر میشد. نمیتوانستم آنها را چیزی جز مشتی راهزن موفق بدانم که خانهشان را ترک کرده به آفریقا آمده بودند تا ما را از خانههایمان بدزدند و در غربت اسیر کنند. از آنها بیزار بودم؛ بدذاتترین و پلیدترین انسانهای روی زمین بودند». بنیانگذاران هم از این بیزاری معاف نبودند: هرچه نباشد، بسیاری از آنها برده داشتند و برخی دیگر هم بردهداری را روا میداشتند. آنها هم بهاندازۀ کسانی که ادعا میکردند مالک داگلاس هستند، مستحق نکوهش بودند. اما داگلاس در سخنرانی روچستر چنان بر خشمش غلبه میکند که میگوید: «آنها در روزگار و نسل خود انسانهایی بزرگ بودند».
چند دهه پیش، جستاری از یک منتقد ادبی فمینیست به نام پاتروسینیو شویکهارت خواندم که میگفت فمینیستها باید متون زنستیزانۀ گذشته را بخوانند. او به فمینیستها توصیه میکرد با زنستیزی روبهرو شوند، اما درعینحال در این متون به دنبال چیزی باشند که به آن «لحظۀ آرمانشهری» میگفت، «هستۀ اصیلی» از تجربۀ انسانی که میتوان به اشتراک گذاشت و ستود. گمانم داگلاس نیز چنین کاری میکند. گناهان و حماقتهای بنیانگذاران آمریکا چنان بهای سنگینی برای داگلاس و خواهران و برادران سیاهپوستش بهدنبال داشت که اگر آنها را تماموکمال هم تقبیح میکرد، حق داشت، اما او چنین نمیکند. «آنها در روزگار و نسل خود انسانهایی بزرگ بودند».
اگر کسی به اندازۀ داگلاس زخم خورده باشد، بسیار بیانصافی است که از او لطف و خویشتنداری داگلاس را توقع داشته باشیم. من حتی به خودم اجازه نمیدهم که چنین چیزی بخواهم. چنین سخنان ستایشآمیزی دربارۀ بنیانگذاران آمریکا واقعاً چیزی کم از معجزه ندارد. اما این انصاف بخشی لاینفک از موفقیت شایانتوجه داگلاس بهعنوان سخنور بود؛ کسی که میتوانست نیمهمعتقدها و مرددها را مجاب کند. او میدانست چطور غربال و ارزیابی کند، بازگردد و دوباره بیاندیشد. آرمانی جلوه دادن گذشته یا سیاهنماییِ آن به یک اندازه آسان است و در این روزهای پرتنش و هراسانگیز بسی وسوسهکننده. اما داگلاس الگویی برای گفتوگو با گذشته در اختیارمان میگذارد که چشمپوشی و صداقت، به یک اندازه، در آن حضور داشته باشد. از این جهت است که میگویم هنگام رویارویی با گناهان گذشتگان باید فردریک داگلاس را الگوی خود بدانیم.
داگلاس وقتی آثار گذشتگان را میخواند، حتی وقتی شدیداً مخالف آنها بود، چشماندازهایی برای روزگار خودش مییافت و، چون آن گذشتگان از این دار مکافات رفته بودند، خواندن آثارشان به او آرامش ذهنی هم میبخشید. هرچه نباشد، مردگان که جواب نمیدهند، مگر اینکه خودمان از آنها جواب بخواهیم. این دیدار و مواجهه تحت کنترل ماست. خودمان تصمیم میگیریم به اجدادمان توجه کنیم یا نه.
وقتی به آنها توجه کنیم، وقتی از این «آتش سوزان» کمی دور شویم، چند نفس عمیق بکشیم و به دنیای گذشتگان قدم بگذاریم، چه بسا نبضمان کمی آرام بگیرد و فرصتی برای اندیشیدن بیابیم. کسی چیزی از ما طلبکار نیست. اگر ما مشتاق باشیم، گذشتگان هم مشتاقاند که با ما سخن بگویند. شاید گاهی سخنان توهینآمیز بگویند، اما شاید حرفهای حکیمانهای هم داشته باشند که یا نمیدانیم یا فراموش کردهایم.
دوهزار سال پیش، هوراس شاعر رومی نامهای منظوم به دوستش نوشت و در آن توصیه کرد: «مکتوبات حکما را دریاب / وز آنها بپرس تا توانی / به طریقی آرام روزگار گذرانی». توصیۀ خوبی بوده و هست.
اطلاعات کتابشناختی:
Jacobs, Alan. Breaking Bread With the Dead: A Reader’s Guide to a More Tranquil Mind. Penguin,2020
پینوشتها:
• این مطلب را آلن جیکوبز نوشته و در تاریخ ۶ سپتامبر ۲۰۲۰ با عنوان «Hate the Sin, Not the Book» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۷ مهر ۱۳۹۹ با عنوان «اگر میخواهید چیزی بیاموزید باید سر سفرۀ مردگان بنشینید» و ترجمۀ علیرضا شفیعینسب منتشر کرده است.
•• آلن جیکوبز (Alan Jacobs) نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر ادبیات انگلیسی است. او تا به حال چندین کتاب دربارۀ کتابخوانی نوشته است. لذت خواندن در عصر حواسپرتی یکی از کتابهای اوست که انتشارات ترجمان علوم انسانی آن را ترجمه و منتشر کرده است.
••• این مطلب برگرفته از کتاب جدید جیکوبز به نام سر سفرۀ مردگان: راهنمای خوانندگان برای داشتن ذهنی آرامتر است.
[۱] چهارم جولای روز استقلال ایالات متحده آمریکا است [مترجم].
badoorbin.comakhbarazad.comمنبع : خبرفوری
آخرین دیدگاه