این روزها کارمان شده آرزوی شفا برای آنها که بیمارند و تسلیت به خانواده تازه درگذشتگان. هر روز منتظریم تا آمار اعلام شود. چند خانواده دوباره عزادار شدند؟ اینها مدام در ذهن ما میچرخند.
اوضاع حتی از روزهای اول شیوع هم بدتر است. آن موقع اما شاید این حال بد را به این شدت نداشتیم. فکر میکردیم چند ماهی طول میکشد و بالاخره راهی پیدا میشود. شرایط غیرعادی، موقت بود برایمان. حالا ولی با کرونا وارد نیمه دوم سال شدیم و دیگر میدانیم به این زودی خیال رفتن ندارد. تمام اینها ما را غمگین میکند.
بیحوصلهایم و دل و دماغ نداریم. با هم شوخی نمیکنیم و به زور میخندیم. ما غمگینیم.«تو یک گوشهای از شهر نشستهای اما فکر و خیال رهایت نمیکند. فکر اینکه مادرت قرنطینه است در خانه، آن هم مادری که اصلاً به تنهایی عادت ندارد و پدری که در بیمارستان است، رهایت نمیکند.
من از خانه دائم با مادرم که میدانم چقدر از تنهایی وحشت دارد حرف میزنم اما پدرم بیمارستان است و به او دسترسی ندارم. آدم چه حالی دارد جز اینکه دائم بغض در گلویش است. گاهی این بغض میترکد و گریه میکنی. فکر میکنم پدرم قلبش ناراحت است و نکند کرونا تأثیر بدتری رویش بگذارد. یا اینکه فکر میکنم نکند خوب به او رسیدگی نکنند.
بعد میروی و آمار مرگ و میرها را چک میکنی و مالیخولیایی میشوی و نمیدانی سر عزیزت دارد چه بلایی میآید، الان نفسش تنگ است یا نه. اگر نفسش بالا نیاید، چه؟ دائم این سؤالها را از خودت میپرسی. سختیاش این است که هیچ کاری از دست آدم برنمیآید. دائم از برادرم حال پدرم را میپرسیدم و او هم خبر خاصی نداشت چون پدرم در آی سی یو بود. همین بی خبری وحشتناک است. همین حس ناتوانی که در سطح کلان میبینی. این همه مبتلا میبینی و هیچ کاری از دستت برنمیآید. در عین ناتوانی، یک خشم بزرگ وجودت را فرا میگیرد.»این را فریده میگوید که پدر و مادر و برادرش درگیر کرونا هستند. او ادامه میدهد: «خانواده اینجا خیلی مهم است و نقش حمایتگر دارد.
ما خانواده پرجمعیتی هستیم و همچنین حمایتگر و همین خیلی کمک کننده است.«دست و دلم به هیچ کاری نمیرود. دائم دوست دارم یک گوشه بنشینم و گریه کنم. اوایل قرنطینه باز یک ذوق و شوقی برای انجام کارهای عقب افتاده در خانه بود. همین که میدیدم همه شرایطمان مثل هم است و در همه جای دنیا مردم توی خانه هستند و خودشان را سرگرم میکنند خوب بود.
الان آدم نمیداند چه کار کند. توی خانه با بچهها واقعاً سخت است. دو تا بچه دبستانی که توی خانه باید مجازی درس بخوانند، کلافهام کردهاند و هیچ کاری هم نمیتوانم بکنم. اما تمام اینها به کنار، اینکه دائم باید غصه دور و بریها را بخوری، آدم را از پا میاندازد. توی همین مدت خواهرم کرونا گرفت و آنقدر غصه خوردم که داشتم مریض میشدم. خواهرم خوب شد، بچهاش گرفت. اصلاً تمام مدت تحت فشار بودیم. به خدا دیگر نمیکشم.»اینها حرفهای محبوبه است. 35 ساله و خانه دار. او میگوید تا به حال این حس اندوه و غم را به این شکل تجربه نکرده و در کل هم همیشه آدم سرزنده و اهل بگو و بخندی بوده اما حالا حتی حوصله بچههای خودش را هم ندارد.
همسرش پیشنهاد داده به روانشناس مراجعه کند اما خودش علاقهای به این کار ندارد و از نظرش هزینهاش زیاد است و بهتر است در این شرایط از این جور خرجها نکنند.«آمار کشتهها دارد به 300 نفر نزدیک میشود. در این شرایط چطور میتوانیم عادی زندگی کنیم؟»این را مهدی 40 ساله میگوید که کارمند یک شرکت خصوصی است. او ادامه میدهد: «الان در شرکت ما، کارکنان یک طبقه بیشترشان کرونا گرفتهاند. هر روز میشنویم که فلانی بستری شد و آن یکی حالش بد است.
آدم مگر چقدر توان دارد. کاری جز دلداری دادن نداریم. وقتی تماس میگیرم و حال همکاران بیمارم را میپرسم، از حال بد و ضعفشان ترس برم میدارد. آدم بهشان امیدواری میدهد و میگوید زود خوب میشوی اما حتی خودم هم دیگر به این حرفها باور ندارم. در واقع خیلی ناامیدم چون آنقدر خبرهای ناگوار در این مدت شنیدهام که واقعیتش دیگر جای امیدواری نمیماند. طرف تا دو هفته پیش داشته راه میرفته و سالم بوده، یک هفته افتاده توی خانه و یک هفته هم در بیمارستان و تمام.
این خبرها را هر روز میشنویم. صبح که میخواهم از جایم بلند شوم، توان ندارم. فکر میکنم بالاخره ویروس سراغ خودم هم میآید و شاید توان نداشته باشم در مقابلش مقاومت کنم. چه بگویم، کاملاً افسردهام.»برای سمیرای 33 ساله هم امسال اولین سالی است که نتوانسته پایش را از شهر بیرون بگذارد و برای کسی مثل او که عاشق مسافرت است، این یعنی غصه عالم.«تمام خستگی یک سال به تنم مانده. من در یک شرکت دارویی کار میکنم و زمانی که همه دورکار شده بودند، سر کار میرفتم.
تا شب عید سر کار بودم در حالی که هر سال همان موقع آماده سفری میشدم که از قبل برنامهریزی کرده بودم. بلیت سفر عید امسالم را هم رزرو کرده بودم و قرار بود بروم کیش که به خاطر کرونا به هم خورد. بعدش هم که رفتم سر کار و تا حالا یک روز هم دورکار نبودهام. برعکس، همان مرخصی را هم که هرسال میگرفتم دیگر به زور موافقت میکنند.
مرخصی هم البته بگیرم که چه کار کنم وقتی سفر نمیشود رفت. به خدا مثل روبات شدهام. فقط میروم سرکار و برمی گردم خانه. اینقدر بیکیفیت زندگی کردن به چه دردی میخورد؟ آدم فقط زنده است.»کیفیت زندگی پایین آمده. غمگین و افسردهایم و فکر میکنیم حال همه مان بد است. انگار همگی با هم در یک گرداب گیر افتادهایم.دکتر علیرضا شایانفر، روانشناس در این باره اینطور میگوید: «ما وقتی با غم اجتماعی روبهرو میشویم در کنار آن باید از اصطلاحی به نام «تاب آوری» هم صحبت کنیم. تابآوری یا تابآوری روانی در واقع ظرفیتی است که در برابر استرس و فاجعه مقاومت میکند که البته به این معنا نیست که استرس را از بین میبرد بلکه توان مقاومت به فرد میدهد.
وقتی دچار مشکل و گرفتاری میشویم، احساس غم پیدا میکنیم که به طیف وسیعی از احساسات دیگر میرسد. اینجاست که افراد به واسطه همان تابآوری خودشان را در اصطلاح عامیانه سرپا نگه میدارند. تابآوری منجر به رشد افراد در به دست آوردن تفکر و مهارتهای خود مدیریتی میشود. البته تاب آوری در همه افراد یکسان نیست. در واقع اگر دقیقتر بخواهم بگویم این است که تاب آوری یک مهارت است که همه به یک نسبت از آن برخوردار نیستند.
افرادی که به میزان بیشتری از این مهارت برخوردارند، قابلیت آن را پیدا میکنند که بیشتر با مشکلات و سختیها سازگار شوند و پس از سپری شدن شرایط سخت و مصیبت، زندگی خود را بازسازی کنند. به اصطلاح میگوییم اینها انعطاف پذیرترند. ممکن است حتی اینطور درباره شان بگویند که سنگدل و بی عاطفهاند اما در واقع تاب آوریشان بیشتر است.
در شرایطی هم الان گرفتار آن هستیم، بعضی افراد توان و تابآوری بیشتری دارند و برخی تابآوریشان کمتر است و بالطبع واکنشهای احساسی بیشتری نشان میدهند و حس غم و اندوه در آنها پایدارتر است. توصیه میکنم مردم در این شرایط باب گفتوگو را باز نگه دارند. با هم از طریق تلفن یا تماس ویدئویی حرف بزنند و از احساساتشان بگویند. خود این حرف زدن خیلی کمک کننده است.»
badoorbin.comakhbarazad.comمنبع : خبرفوری
آخرین دیدگاه