زنده یاد ناصر حجازی خاطرات بسیاری از فوتبال داشت. او بارها و بارها به خبرورزشی آمد و سفره دلش را باز کرد به طوری که همه برو بچه های خبرورزشی خاطرات خوش زیادی از او دارند. حجازی حتی در جشن بزرگ سال ۸۹ خبرورزشی با بقیه مهمان ها شام نخورد و گفت:من صبر می کنم با شما بچه های خبرورزشی شام می خورم. چون بودن کنار شما را به شام خوردن با یکسری از مسئولان ارشد فوتبال ترجیح می دهم.
به گزارش خبرآنلاین، با هم خاطرات جالب و جذاب این چهره فراموش نشدنی فوتبال ایران را مرور می کنیم:
رایکوف باعث شد تا من دروازه بان شوم و در ۱۷ سالگی حمایتم کرد اما من در یک مقطع به او خیلی بد کردم هرچند که بعدها او را بوسیدم و ماجرا را از دلش درآوردم. یادم هست او در یک تورنمنت خارجی مرا فیکس تیم ملی کرد که در سه بازی ۱۰ گل خوردم و همه ایران گفتند رایکوف به یک بچه بازی داده است اما مستر رایکوف گفت:همین بچه روزی بهترین دروازه بان ایران می شود که به لطف خدا همین طور هم شد.
من در زندگی خیلی سختی کشیدم که شاید شما ندانید. من سالها با یک نان بربری که از میدان خراسان می خریدم شکمم را سیر می کردم و به تمرین می رفتم و در برف و باران سخت ترین تمرینات را انجام می دادم. یک زمان هایی شرایط مالی بدی داشتم و بارها تا لبه پرتگاه رفتم اما خدا دستم را گرفت.
دروازه بان ها دیوانه ترین اعضای یک تیم هستند. من خودم دروازه بان بودم و فقط یک عاشق و دیوانه است که به خاطر فوتبال زیر مشت و لگد مهاجمان حریف می رود.
برای خرید علی دایی به تمرینات تیم تاکسیرانی رفتم که پرویز مظلومی مربی اش بود. به او گفتم علی دایی را می خواهم اما پرویز گفت تکنیک ندارد. من در جواب گفتم مشکلی نیست من دایی را می خواهم و در نهایت او را با ۴۰۰ هزار تومان خریدم که کلی پیشرفت کرد و آن قدر گل زد که بعد از ۶ ماه به تیم ملی رسید.
در زندگی موقعیت های زیادی را هدر دادم اما هرگز مجیز کسی را نگفتم.یکبار با آتابای که رئیس فدراسیون فوتبال بود درگیر شدم. پدر او اسطبل بزرگ و معروفی داشت و خودش هم با چکمه و اسب سر تمرین تیم ملی می آمد تا دخالت کند اما من می گفتم حق دخالت ندراد. بچه های تیم ملی با ترس می گفتند ناصر چیزی نگو و گرنه سر و کارت به ساواک می افتد اما من نمی ترسیدم و می گفتم پدر آتابای اسطبل دارد اما خودش چیزی از فوتبال نمی فهمد.خلاصه او از من بدش می آمد و من هم…
تا پلک زدم جوانی ام رفت ولی خدا را شاکرم. قرارداد من در بنگلادش که کشور فقیری بود ۱۰ برابر ایران شد. من به بنگلادش رفتم تا رفاه بیشتری برای خانواده ام فراهم کنم.آنجا بلافاصله مرا سرمربی محمدان بنگلادش کردند و پرسپولیس را در جام باشگاههای آسیا شکست دادیم.
کسانی که بویی از فوتبال نبرده اند در فوتبال همه کاره هستند چون ادبیات مدیر پسند دارند اما من بعضی از کارها را بلد نیستم. یکبار مدیر باشگاهی به من گفت سیگار نکش اما جلوی بچه های تیم به او گفتم سیگار کشیدن من ربطی به تو ندارد و اتفاقا دو تا سیگار دیگر جلوی او روشن کردم!
بارها پیشنهادات سینمایی را به عشق فوتبال رد کردم چون عاشق کارم بودم. به نظر من ورزشکارانی که اقامت کشورهای خارجی را می گیرند، دنبال پز دادن هستند. درست مثل آنهایی که می خواهند با شماره موبایل رند و بنز و پورشه پز بدهند.
آخرین دیدگاه