دو سال قبل زمانی که از محل کارم به منزل میرفتم، دو جوان نقابدار به زور مرا درون خودرو انداختند و به کوههای خلج مشهد بردند. آنجا بود که طلاهایم را از سروگردنم بیرون آوردند و سپس…
به گزارش خراسان، زن 20 ساله که به خاطر دستگیری یکی از متهمان فراری پروندهاش زبان به قدردانی از پلیس گشوده بود، درباره این ماجرای وحشتناک به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: چهار سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم را در یک سانحه دلخراش رانندگی از دست دادم و بدین ترتیب عمه ام سرپرستی مرا به عهده گرفت. آن زمان در استان سیستان و بلوچستان زندگی میکردیم و من عمهام را همانند مادرم دوست داشتم تا اینکه وقتی به 18 سالگی رسیدم مرا برای یکی از فرزندانش خواستگاری کرد. «آبتین» جوانی خوشرو و با اخلاق بود اما من او را مانند برادرم دوست داشتم چرا که از همان دوران کودکی در کنار آنها زندگی میکردم. با وجود این نمیتوانستم خواسته عمهام را رد کنم به همین دلیل بدون آنکه کلامی بگویم پای سفره عقد نشستم و به عقد آبتین درآمدم.
بعد از این ماجرا به مشهد مهاجرت کردیم تا زندگی بهتری داشته باشیم. منزلی در حاشیه شهر اجاره کردیم و من با اجازه نامزدم برای آموختن هنر آرایشگری نزد زن جوان مطلقهای رفتم که متصدی یک سالن بزرگ آرایشگری بود اما احساس میکردم محبوبه به ارتباط و علاقه صمیمانه بین من و آبتین حسادت میکند چرا که او به هر مناسبتی برای من طلا میخرید و من هم هدایایم را به او نشان میدادم. طایفه ما علاقه زیادی به طلا و زیورآلات دارند، به همین دلیل مردها بیشتر از هر چیزی برای نشان دادن علاقه خودشان به طرف مقابل برای او طلا میخرند. خلاصه محبوبه وقتی این رفتارها را میدید، مرا نصیحت میکرد که با فروش طلاهایم برای خودم سرمایهای جداگانه پسانداز کنم چرا که نمیشود به ابراز علاقههای دوران نامزدی اعتماد کرد، اما من هیچگاه نمیتوانستم این حرفها را قبول کنم به این دلیل که در زندگی مشترک مادیات جایگاهی ندارد و تنها همین هدایا و ابراز علاقهها پایههای آن را مستحکم میکند. این تضاد فکری بین من و محبوبه ادامه داشت تا این که یک روز وقتی از آرایشگاه به طرف منزلم در حرکت بودم ناگهان دو سرنشین نقابدار یک دستگاه پژو 405 مقابلم توقف کردند و مرا به زور داخل خودرو انداختند. در حالی که جرئت فریاد زدن هم نداشتم و از ترس بر خودم میلرزیدم، آنها به طرف کوههای خلج حرکت کردند. وقتی فهمیدم آن دو جوان قصد سرقت طلاهایم را دارند، خیلی مقاومت کردم ولی یکی از آنها مرا تهدید کرد که اگر طلاها را ندهی تو را بیآبرو میکنیم. با شنیدن این جمله وحشتزده طلاهایم را بیرون آوردم تا هدف آزار و اذیت آنها قرار نگیرم. من دوران نامزدی را سپری میکردم و اگر چنین حادثهای برایم رخ می داد، آیندهام تباه می شد ولی متاسفانه دو جوان شیطانصفت بعد از این که طلاها را از سر و گردنم بیرون کشیدند به التماسهای من توجهی نکردند و مرا هدف آزار قرار دادند. آنها سپس گوشی تلفنم را نیز گرفتند و مرا در تاریکی شب در حالی رها کردند که فقط توانستم 4 رقم پلاک خودروی آن ها را حفظ کنم و… .
خلاصه به هر بدبختی بود خودم را به منزل رساندم و ماجرا را برای نامزد و عمه ام بازگو کردم. آن ها ابتدا این ماجرا را باور نمی کردند اما بعد که به حقیقت موضوع پی بردند همراه من به کلانتری آمدند و از آن دو جوان زورگیر شکایت کردند. بعد از گذشت حدود دو سال از این ماجرا بالاخره مخفیگاه یکی از آن دو جوان توسط پلیس شناسایی شد و نیروهای زبده کلانتری سپاد با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) موفق شدند او را که طراح و عامل این زورگیری بود دستگیر کنند.
متهم این پرونده که در طول دو سال گذشته بارها مخفیگاهش را تغییر داده بود، در بازجویی ها همدست دیگرش را لو داد و گفت: «محبوبه» (زن آرایشگر) مدتی به عقد موقت من درآمده بود که این زن جوان را به ما معرفی کرد و مدعی شد که کس و کاری در مشهد ندارد و اگر طلاهایش سرقت شود به خاطر آبروی خودش سکوت می کند و… .
شایان ذکر است، تحقیقات بیشتر زیر نظر سرگرد عامری و با دستورات ویژه قضایی برای دستگیری متهم فراری دیگر ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
آخرین دیدگاه