معرفی آخرین کتاب محمدرضا زائری
نوشتن درباره دوست، سخت است زیرا بلافاصه متهم به «حُبّ الشی یُعمی و یُصم» میشوی اما سکوت، کملطفی و شاید ناجوانمردی و برخاسته از حسادت باشد، ضمن آن که اقرار به فضایل دوست برای خود آدمی هم اسباب اعتبار میشود!
زائری، شایستگیهای فراوان و کمنظیری دارد. خوشفکر و خوش ارتباط است، کارهای تأسیسی ماندگاری کرده (از جمله، خانه روزنامهنگاران جوان که خیلی از روزنامه نگاران موفقِ امروز برآمده از آن نهادِ «اُسّس علیالتقوی» اند)، فرهنگ و اقتضائات آن را میشناسد، کتاب باز است، مردم شناسیِ میدانی دارد، محبوب است، تولید فرهنگی در حوزههای مختلف داشته، مدیریت فرهنگی کرده، جهاندیده است (از جمله، دکترای ادیان از دانشگاه بیروت) و قلم شیرین با زاویه دید خاص دارد. تک بُعدی نیست؛ به کارهایش بنگرید. از راه اندازی و اداره مجله خیمه (درباره هیأتهای مذهبی) تا آخرین کارش، مسابقه سعدیخوانی (به عنوان هویت ملی). با همه این ویژگیها، به شدت مهربان و فروتن است. اگر تنگنظریها نبود و نباشد او یکی از مؤثرترین مدیران دستگاههای بزرگ فرهنگی یا از بهترین سفیران فرهنگی کشورمان میتواند باشد که علاوه بر زبان فرهیخته، با رفتارش مصداق «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم» است.
زائری، حرّ است. آنچه به ذهنش، درست میآید ابایی از بیان ندارد و همین صریحگوییهای او برایش پرِطاووس شده. با همه جفادیدگی اما دلسوز نظام و کشور است. حتی با اصرارش بر تردد در شهر با لباس روحانیت، بار دیگران را برداشته است. چند سال پیش یادداشتی به مناسبت رونمایی از یکی از کتابهای آقای زائری نوشتهام که بازخوانی آن خالی از فایده نیست: https://www.khabaronline.ir/news/209283/بی-حجاب-با-زائری
کتاب حاضر مجموعه یادداشتهای هفتگی دکتر زائری در روزنامه شهرآرا است. اگر چه پیشتر، آنها را در زمان انتشار خوانده بودم ولی تجمیع آنها در هیأتی جدید (کتاب) گویی تولدی دیگر است و بازخوانی آنها لذتی تازه دارد. آن ستون هفتگی، شخصیت و تعریف داشت که در کتاب هم دیده میشود. روزنوشتهای شهری برای روزنامهای در حوزه مدیریت شهری. زائری در آن ستون و در این کتاب، یک آخوند است؛ با همان کارویژههای سنتی که متاسفانه این روزها کمتر دیده میشود. با مردم و در واقع جزئی از مردم.
زائری، از آنجا که روزنامهنگار است نگاهی تیزبین به روزمرههای معمول دارد که آن ستون واین کتاب را خواندنی می کند. او گفتگوهایش با مردم کوچه و خیابان و نوع نگاه و انتظار آنان از یک روحانی را دستمایه این اثر کرده و حتی تکهپرانیهای مردم به خودش به عنوان یک روحانی را سانسور نکرده است.
روحانیت در طول قرنهای متمادی، یک نیاز و یک رکن در مناسبات اجتماعی بود: دردِ دل مردم را می شنید و برای حل آن، آستین بالا میزد و از خود مایه میگذاشت، در دسترس بود، در کوچه و خیابان و مسجد، مسأله شرعی مردم را پاسخ میگفت و برای مردگانشان نماز میت میخواند، استخاره میگرفت، نماز جماعت اقامه میکرد، منبر میرفت و روضه میخواند. از حرمت گذاری مردم به خود استفاده میکرد و فیصله دهنده اختلافات و دعواها بود، با سلوکش مردم را به دین علاقهمند میساخت. با روحانیت مسیحی قرون وسطا که طبقهای خاص بودند و خود را مالک مردم میدانستند تفاوت داشت. با جوانان، نشست و برخاست داشت و به دلیل ارتباط مستمر، اولین ایستگاهِ شناسایی شبهات بود و لذا شبهات، امکان تبدیل به بحران و فاجعه نداشتند. (البته نباید عامل مهم دیگری که همزمان اتفاق افتاده است یعنی تغییر مدل ارتباطی ناشی از جهان شبکهای را نادیده گرفت). امین و رازدار و پناه و بزرگِ مردم بود. منصب دنیایی هم نداشت؛ با امام زمان معامله کرده بود. اما وقتی در جایگاه مدیریت قرار گرفت فاصلهاش با مردم بیشتر شد و طبعا اشکالات مرسوم حکومت داری به پای او نوشته شد. بخشی از دین گریزی امروز، محصول همین دو اتفاق است.
مسافرسنت در هزاره سوم با نثر خوشخوان، قطعات کوتاه و گاه طنز آمیز و ضرب آهنگ تند (توجه ویژه به اقتصاد کلمه، در روزگار کم حوصلهگی خواننده) در زمره کتابهای بالینی یا ویژه مطالعه در مترو و اتوبوس است.
بخشیهایی از کتاب:
«توی کوچه و خیابان به رهگذران سلام میکنم، مردم واکنشهای متفاوتی دارند. برخی با روی خوش پاسخ میدهند و حتی از اینکه یک آخوند با لبخند و محبت به احترامشان سر خم کرده شاد میشوند و از رضایت به گرمی « علیکی» میگویند و برخی هم با بیاعتنایی رد میشوند و اصلاً به روی خودشان نمیآورد. تک و توکی هم کاملا با ناراحتی و خشمِ آشکار نگاه میکنند و میگذرند. سعی میکنم تحمل کنم و از رو نروم و این تمرین را ادامه بدهم، اما از خودم میپرسم آخر وقتی کسانی بزرگتر و قویتر از تو بذر کینه و نفرت میافشانند چگونه میتوانی تنها در این زمین گسترده، نهال مهر بکاری؟ و به خودم پاسخ میدهم اگر تو یک شمع روشن کنی به اندازه یک شمع از تاریکی کم کردهای!»
«راننده ماشینی که کنار خیابان نگه میدارد و سوارم میکند همان اول کار به خنده میپرسد: حاج آقا بنزتون کجاست؟ با خنده پاسخ میدهم که وقتی یک آخوند توی خیابان پیاده میرود یا توی اتوبوس و مترو کنارت مینشیند از دو حال خارج نیست ؛ یا بنز میخواسته و به او نداده اند! یا می توانسته بگیرد و نگرفته! اگر اولی باشد باید به ناکامیاش ترحم کنی و اگر دومی باشد سزاوار است به حریت و آزادگیش حرمت بگزاری!»
آخرین دیدگاه