ایوب آقاخانی، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاترِ «کسوف»، معتقد است هرجا دگماتیسم و جزماندیشی بخواهد آرامش ایجاد کند و چنین داعیهای داشته باشد، دقیقا عکس آن اتفاق میافتد و طبیعتا طالبان هرگز نمیتوانند به چنین ادعایی دست یابند. ضمن این که این تفکر در هر قالب دیگری، حتی اگر اسمش طالبان نباشد و در هر کشور دیگری، حتی اگر نامش ایران باشد به همان اندازه خسارتزا و خسارتبار است.
نرگس کیانی: ایوب آقاخانی، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر، «کسوف» را با بازی حمیدرضا آذرنگ در نقش مِیوند و نسیم ادبی در نقش ثریا، یک بار در سال ۱۳۸۹ و بار دیگر در سال ۱۳۹۵ اجرا کرد. «سوگچامهای درباره مهاجران افغانستانی در کشورمان به زمان جنگ ایران و عراق» که این روزها کشورشان بار دیگر زیرِ تیغِ بلاست.
«کسوفِ» ایوب آقاخانی چه در اجرای سال ۱۳۸۹ و چه در بازتولیدِ سال ۱۳۹۵ و چه نمایشنامه و چه فیلمتئاترش که در دسترسند در موقعیتی سخت، عمیق و پیچیده قرارمان میدهد و ما ناگهان خود را مردی افغانستانی میبینیم که سخت عاشق است. مردی تنها به دور از خاک و وطن، اما عاشق. انسانی بیسرزمینِ به دنبال رهایی و آزادی که تا ابد پایش روی هیچ زمینی سفت نمیشود یا هیچ زمینی زیر پایش سفت نمیشود. مردی که این روزها زنان و مردان و کودکان شبیه به او در افغانستان کم نیستند.
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با ایوب آقاخانی، نویسنده و کارگردان «کسوف» به بهانه آنچه این روزها در افغانستانِ بهتازگی تحت سلطه طالبان درآمده میگذرد.
شما و گروه تئاتر پوشه «کسوف» را دو مرتبه روی صحنه بردید. یک بار از ۱۷ آبان تا ۱۱ آذر ۱۳۸۹ در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر و آنزمان از این اجرا بهعنوان «سوگچامهای درباره مهاجران افغانستانی در کشورمان به زمان جنگ ایران و عراق» نام بردید و یک بار از ۱۶ خرداد تا ۲۰ تیر ۱۳۹۵ در تماشاخانه خصوصی «تئاتر باران». هنگام اجرای دوم، از اثرتان به عنوان مواجه یک هنرمند با فاجعه قتل ستایش قریشی دخترک پنجساله افغانتبار ورامینی که پسر ۱۶ ساله همسایه او را ربود و به قتل رساند و پیکرش را با اسید سوزاند، یاد کردید. همان سال در گفتوگویی گفتید: «رسالت من در تئاتر واکنش نشان دادن به شرایط زیسته مخاطبانی است که به عنوان تماشاگر کارم را میبینند.» گمان میکنید «کسوف»، ۱۱ سال پس از زمان خلقش، همچنان در نسبتی با شرایط دردناکِ این روزهای افغانستان قرار دارد؟
در ابتدا خواهش میکنم این جمله را؛ «رسالت من در تئاتر واکنش نشان دادن به شرایط زیسته مخاطبانی است که به عنوان تماشاگر کارم را میبینند.» مجددا به عنوان مقدمه پاسخ من به سوالتان ذکر کنید چون همچنان بر همان اعتقادم. در حال حاضر که وضعیت را رصد میکنم، فرقی میان شرایط آن دوران و این دوران نمیبینم. ماجرای «کسوف» بسیار کلیتر از آن است که یک واقعه اجتماعی- تاریخی آن را به نفع خود بیاعتبار کند. بنابراین گرفتاری هنوز همان است که بود و هنوز هم «کسوف» در مورد قربانیان جنگ است و اگر آن زمان «مِیوند، مهاجر افغانستانی» قربانی جنگ بود، در حال حاضر «همه ملت افغانستان» قربانی جنگند که فوقالعاده سیاسی و دردناک برای جابهجایی قدرت است؛ یک شطرنج سیاسی که قربانیان واقعیاش مردمند.
«کسوف» همچنان در مورد خورشیدگرفتگی به خاطر جنگ است، خورشیدگرفتی به خاطر قربانیشدن آدمهای بیگناه در معادلات قدرت و همچنان تصور میکنم به عنوان یک هنرمند میتوانم به این ببالم که در آن روزگار، توانستم کاری را به مخاطبم ارائه کنم؛ چه بهعنوان نمایشنامه و چه بهعنوان اجرا که تا این اندازه شمولیت در ذات معناهای جاریه آن حضور داشت. اثری که پس از گذر ۱۱ سال میتواند همچنان تر و تازه باشد و یک بار دیگر در فضای مجازی بازخورد پیدا کند و دستبهدست شود که طبیعتا برای منِ هنرمند لذتبخش است اما بخش رنجآمیز ماجرا این است که چرا باید دردی که آن زمان بهعنوان یک زخم عفونی به آن نیشتر زده میشود تا چرک و عفونتش بیرون بزند و خشک شود همچنان تا این اندازه تازه باشد چنان که گویی تازه بر تن نشسته و تازه به چرکوعفونت درآمیخته است و یک بار دیگر باید با نیشتر به سراغ آن رفت؟! به نظر میآید تا زمانی که معادلات قدرت جهان، آنگونه که مدعیان قدرت میپسندند جابهجا نشده باشد این جنگها و این قربانیانِ به قول استاد بهرام بیضایی «فزون از شمار» همچنان ادامه دارد و این نمایش همچنان قابل رجوع، اجرا، مرور و متاسفانه قابل تطبیق با شرایط روز است.
به عنوان یک هنرمند، گمان میکنید حیات هنر و هنرمندان در افغانستانِ تحت سلطه طالبان، امکانپذیر خواهد بود یا تبدیل به افسانه میشود؟
من گمان میکنم افغانستان حداقل ۱۵۰ سال به عقب برمیگردد، دوباره به مرکز تروریسم بینالمللی بدل میشود و به مرکز قاچاق. از این رو، ذهنها تا مدت زیادی معطوف طالبان میشود تا آنها که میخواهند، معاملات و معادلات خود را اجرا و جابهجا کنند. این یکصد و پنجاه سال عقب رفتن در زندگی یک ملت، بدون تردید خسارتهایی هم برای همسایگانش دربردارد اما واقعیت این است که طالبان بیآنکه خود بدانند و بیآنکه کل افغانستان لزوما از این موضوع آگاه باشند، یک ملعبه جدی سیاسی در دست قدرت جهان غرب است و تمام تلاشها بر این است که این اتفاق نهایتا به نفع ساماندهی مرکزیت قدرت در جهان رخ دهد که حتما قربانیان عدیده و کثیرهای خواهد شد و بهقطعویقین آسیبش به ما هم میرسد.
منظور من بیش از هر چیز وجه استعاری طالبان است. یعنی یک تفکر دُگمِ ایدئولوژیک که هر کجا باشد آسیبزننده است، چه در چینِ کمونیستی و چه در طالبان با داعیه کذبِ پرداختن به اسلام و چه در هر وجه ایدئولوژیکِ دیگر. هرجا دگماتیسم و جزماندیشی بخواهد آرامش ایجاد کند و چنین داعیهای داشته باشد، دقیقا عکس آن اتفاق میافتد. چون آرامش انسان هرگز با جزماندیشی و دگماتیسم نسبتی ندارد. آرامش انسان با آزاداندیشی و امکان تصمیم و امکان ارادهکردن در شیوه زندگی است که خود را نشان میدهد و طبیعتا طالبان هرگز نمیتوانند به چنین ادعایی دست یابند. ضمن این که این تفکر در هر قالب دیگری، حتی اگر اسمش طالبان نباشد و در هر کشور دیگری، حتی اگر نامش ایران باشد به همان اندازه خسارتزا و خسارتبار است.
یک تفکر دُگمِ ایدئولوژیک هر کجا باشد آسیبزننده است؛ چه در چینِ کمونیستی و چه در طالبان با داعیه کذبِ پرداختن به اسلام و چه در هر وجه ایدئولوژیکِ دیگر
نکته دردناکی که وجود دارد این است که ما به عنوان مسلمان طبیعتا ناراحتیم که تصویری که طالبان از اسلام میسازند، مانند تصویری که داعش از اسلام میساخت، تصویری روشن از دین ما نیست. تصویری تکرنگ و تفسیربهرایشده از دین ماست و این بسیار بد است که ما به چوبی رانده میشویم که این چوب از طریق امثال طالبان در دست منتقدینمان نشسته است. این وجه برای ما دردناک است اما من در این ایام که بسیاری از همشهریها و هموطنانم را چه در فضاهای روشنفکری و چه فضاهای عام، نگران دیدم به آنها گفتم شما از طالبان اعلامنشدهای بترسید که همیشه بهخاطر دُگماندیشی در کمین ماست، وگرنه طالبان ترسی ندارد. کل طالبان، نیروهای موجودش، اگر تکثیر نشوند، دور هم که جمع شوند یک استادیوم بازی پرسپولیس و استقلال را هم پُر نمیکنند و این برای سرزمین بزرگی مانند ایران شوخی است. از اینها نباید نگرانی فیریکی داشت. آن چیزی که باید از آن نگران بود، اندیشه اینها و جنس نگاه اینهاست و آن چیزی که باید از آن نگران بود، مشروعیتبخشیدن به اینها از طرف ماست. این امری نگرانکننده است. اگر ما بتوانیم این فضا را مدیریت کنیم و روحیه ضد آمریکایی خودمان را از این امر جدا کنیم و فکر نکنیم اگر طالبان را بپذیریم ضد آمریکا عمل کردهایم آن وقت شاید بتوانیم از این بحران جهانی سرسلامت عبور کنیم اما به هر حال افغانستان آسیبش را خواهد دید و مردم افغانستان هم قربانی اصلی این فاجعه انسانی هستند.
یادآوری میکنم گرچه بسیاری اتفاقات در ایران رخ داد که همه آنها شایسته سوگواریکردن برای افغانستانیها نبود، گاهی جرموجنایتهایی به وقوع پیوست که متاسفانه کسانی از این قوم و نژاد و تیره در آن دخیل بودند و خون ایرانیانی بیگناه ریخته شد که قاتل افغانستانی بود اما طبیعتا ما هرگز آنها را به پای کلیت ملت افغانستان و کلیت مهاجرین نمینویسیم و آنچه برایمان مهم است این است که همه همکیشان افغانستانی ما بدانند عیبوحُسن را با هم میبینیم. به هر حال در طول تمام سالهایی که ایران مهاجران افغانی را پذیرفته است، حضورشان در ایران خالی از عیب هم نبوده است ولی ما باز هم با آغوش باز حاضریم بپذیریمشان و علیرغم این که وضعیت خودمان هم در شرایط کرونایی موجود مطلوب نیست اما امیدواریم که این بار، تجربه همجواریمان تجربه کمخطاتری باشد و بتوانیم کنار هم، همدلانه در مسیر هدفی مشترک بیشتر از فراز نخست همجواریمان بکوشیم.
اشاره کردید آن چیزی که باید از آن نگران بود مشروعیتبخشیدن به اینها از طرف ماست. این مشروعیت بخشیدن چگونه اتفاق میافتد؟
من احساس میکنم که مسئولین کنونی کشور به خاطر روحیه مشترک مردم و مسئولین، یعنی روحیه آمریکاستیزی یا روحیه ضدآمریکایی کمی بیش از اندازه معمول از این که این اتفاق رخ داد خوشحال شدند. چون بالاخره این اتفاق با خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان توام بود اما این خوشی از نظر من تا نوک دماغ را دیدن است. اصرار ندارم که من درست فکر میکنم ولی فکر میکنم این خوشی تا نوک دماغ را دیدن است و دوستان ما باید کمی دوراندیشتر باشند. این که ما دائم نگران مرزهای شرقی خود باشیم اتفاق خوبی نیست. این که عدهای مثل داعش از سرتاسر جهان به طالبانِ زشتکردار بپیوندند چیز بدی است و وقتی ما به آنها مشروعیت دهیم یا چین خطاکار و روسیه جفاکار بیش از اندازه به رسمیت بشناسندشان اتفاقی که میافتد این است که طالبان جامعه خود را از آن استادیومی که گفتم کثیرتر خواهد کرد و این خطرناک است. هرکسی هم که بخواهد ایرانستیزی کند بهترین راهی که پیدا خواهد کرد این است که به افغانستان همجوار و به طالبان بپیوندد.
اینها دوراندیشی است و من نمیدانم چهطور میتوان باور کرد که برخی از مسئولین کشور ما متوجه اینها نباشند. من به عنوان یک آدم عامی متوجه هستم و سوالم این است که آیا واقعا کسی که با خوشحالی اظهارنظری در این عرصه میکند متوجه این ظرافت نیست؟! به هر حال یک سری نگرانیهایی هست اما مردم ایران عادت کردهاند که با چالشهای بزرگ مواجه شوند و عموما به فضل پروردگار سربلند هم از آن بیرون بیایند که امیدوارم این بار هم چنین باشد.
در شرایطی که کرونا درِ سالنهای تئاترمان را تخته کرده است، اگر شرایطی برای اجرای تئاتر فراهم بود، به اجرای مجددِ «کسوف» فکر میکردید؟
«کسوف» جزو سوگلیهای من است و واقعیت این است که تنها نمایشی از من است که مثلا اگر برای ایران ۳۲ استان فرض کنید، در ۳۴ استان اجرا شده است! یعنی اینقدر شناخته شده است و اینقدر برای من جذاب است که چیزی برای گفتن در موردش ندارم جز ستایش این خاطره و ستایش این مخلوق ولی واقعیت این است که وقتی اثری تا این اندازه اجرا شده است، اثری که تنها کار من در کارنامهام محسوب میشود که دو بار اجرایش کردهام، ترجیح میدهم انرژی و نگاهم برای تئاتر را، آن هم در این شرایط پیچیده که تئاتر کار کردن شقالقمر محسوب میشود، صرف کاری کنم که مخاطبانم کمتر با آن آشنا هستند و صادقانه هم بگویم در حال حاضر شرایطی پیش آمده است که اگر بخواهم «کسوف» را اجرا کنم شاید از نظر گرفتن مجوز به مشکلاتی بربخورم و حوصله این که احساس کنم معادلاتی، یک بار دیگر در حوزه نظارت تغییر کرده است را ندارم و اصولا تا این اندازه موسمی فکر کردن به جهان را هم بلد نیستم.
این مطالب را هم بخوانید:
◾️ ایوب آقاخانی: چاقو به استخوان رسیده است
◾️ نوید محمودی: افغانستان به عقب برنخواهد گشت
۵۷۲۵۹
آخرین دیدگاه