هشتم محرم سال 61 هجری قمری بود و رخدادها به سرعت رقم می خورد.
غروب روز هشتم محرم فرا رسید. در کربلا تا روز نهم محرم خبری از جنگ نبود. سپاهیان دشمن مانع حرکت آن حضرت به کوفه شده بودند و اصرار می کردند که ایشان با یزید بیعت کند و امام هم نمی پذیرفت.
آنچه می خوانید گزارش خبرآنلاین از منابع تاریخی ست که به شکل محققانه ای دکتر محمدرضا سنگری آن ها را در کتاب «پژوهشی نو در بازشناسی وقایع عاشورا» دسته بندی کرده است:
روز هشتم محرم، سپاه جدیدی از سوی عمر سعد همراه با چهار هزار نفر نیروی تازه نفس به کربلا رسیدند. این سپاه قرار بود به سرزمین دیلم اعزام شوند اما عبیدالله آنها را با اجبار به کربلا فرستاد.
پاسخ دوستدار امام علی خطاب به امام حسین: نه با شما هستم و نه با دشمن شما
«هرثمه بن سلیم»، همراه سپاه عبیدالله به کربلا آمده بود. او از محبان امام علی(ع) و رزم آورانی بود که در جنگ صفین همراه با امام علی(ع) بود.
هرثمه، وقتی به کربلا رسید، سوار شتر شد و خواست تا اباعبدالله الحسین(ع) را ببیند.
به سمت سپاه امام که آمد، ا او پرسیدند برای چه آمده ای؟
گفت خاطره ای دارم از صفین که باید به حسین بگویم.
خدمت امام که رسید، حسین او را تکریم کرد.
هرثمه گفت: در صفین همراه پدرت علی بودم که نماز بامداد به کربلا رسیدیم. پدرت علی، پیش از نماز خاک اینجا را به دو دست برداشت و گفت: خوشا به حال تو ای خاک پاک! از تو قومی برانگیخته می شود که بهشت بر او واجب است.
امام حسین رو کرد به هرثمه و پرسید: اینک با مایی یا بر مایی؟
او پاسخ داد: نه با تو هستم و نه با دشمن تو. من زن و دختری در کوفه دارم که نگران آنها هستم و از عبیدالله زیاد می ترسم.
امام فرمود: اگر سر یاری با ما نداری، پس زود از این سرزمین خارج شو. به جایی برو که شاهد شهادت ما و شنوای ناله های ما نباشی. سوگند به آنگه جان ما در دست اوست هرکس فریاد ما را بشنود و یاری نکند، خداوند او را مستقیم در دوزخ وارد خواهد کرد.
هرثمه می گوید: از همان جا سوار بر شتر، فوری کربلا را ترک کردم.
گروه امدادی آبرسان شب تاسوعا به سالاری حضرت عباس
تشنگی در خیمه ها بالا گرفته بود. امام برادرش عباس را فراخواند و خواست تا با تدبیری آب تهیه کند. عباس بر اسب نشست و با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده به سمت رودخانه حرکت کرد. علی اکبر نیز همراه عموی خویش بود. زمان به تاریکی نزدیک شد. حرکت در تاریکی بود. بیست مُشک آب پر کردند.
گروه امدادی آبرسان به کنار فرات رسیدند.
«عُمربن حَجاج زُبیدی» با 500 نفر نگهبان فرات بودند. فریاد زدند کیستید و برای چه آمده اید؟
نافع ابن هلال پاسخ داد: منم نافع ابن هلال. آمده ایم آب بنوشیم. آبی که برهمگان حلال است.
عُمربن حَجاج گفت: خوش آمدی. بنوش.
نافع گفت: هرگز! یک قطره نخواهم نوشید تا وقتی امامم حسین تشنه است.
حجاج گفت: نه اجازه نمی دهم. ما را اینجا گماشته اند تا حسین آب ننوشد.
نافع به یاران پیاده گفت: مشک های تان را پر کنید. پیاده ها مشک ها را پر کردند.
حجاج دستور داد تا جلوشان را بگیرند. درگیری کوتاه اتفاق افتاد.
عباس پیش آمد و از پیاده هایی که مشک ها را پر از آب کرده بودند خواست تا کناری بیاستند و وارد درگیری نشوند. با چند نفر سواره به سمت شان پیش رفت و همراهان و نگبانان عقب نشستند.
شب تاسوعا بود که آب به خیمه ها رسید. سهم هر کسی بیش از یک بار نوشیدن نشد…
شب تاسوعا، شب عبادت
شب تاسوعا را امام و یاران به عبادت گذراندند و قرآن خواندند…
/6262
آخرین دیدگاه